چند پارتی از جونگ کوک
چند پارتی از جونگ کوک
پارت سوم
مینا هوفی کشید و گفت:
بیا بریم ماشین منتظره
و بعد رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم
خیلی ذوق داشتم و مثل اینکه مینا هم متوجه شده بود:
هی دختر نیشت رو ببند
بهش خندیدم:
چیمیگی تو؟؟
ادامه داد:
شاید تو و جونگ کوک عاشق هم باشید ولی باید بهش تسلط داشته باشی
نباید بزاری با بقیه دخترا گرم بگیره
نباید بزاری سرت داد بزنه
اگه زدتت تو دو برابر بزن!
با حالت سرباز گونه ای گفتم:
چشم قربان امر دیگه ای ندارید؟؟
و بعد دو تامون خندیدیم
واقعا مینا خیلی باهام صمیمی و رُک هس و این واقعا دوست داشتنیش میکنه
۱۰ دقیقه بعد
ساعت ۸:۵۱ شب
بالاخره رسیدیم و بعد چند دقیقه هم ماشین جونگ کوک رسید
با کت و شلوار مشکی پیاده شد و من محو زیبایی اش
لبخندی روی صورتش نبود اما من میتونستم لبخند و ذوقش رو ببینم
با دیدنش ناخودآگاه لبخند گرمی به لبام اومد و به طرفش قدم برداشتم:
سلام بانوی من
حالتون چطوره؟
اوه ببخشید بی ادبی کردم شما دیگه زن من هستید
با این حرفا لبخندم پر رنگ تر شد و با دستم بازوش رو گرفتم:
اوه مستر جئون خیلی خوش زبون شدید نکنه میخواید طعم سَم های مرگزا رو بچشید؟
و بعد خندیدم...
اون هم خندید، خنده اش خیلی شیرین بود
توی همون لحظه ها که داشتم لذت میبردم، مینا تک سرفه ای کرد و گفت:
به نظرم بهتره که این حرفا رو بزارید برای آخر شب ولی الان باید برید و برای عکس آماده بشید
یهو یادم اومد که برای چی اومدیم و خیلی ضایع خندیدم:
آ..آره به نظرم بهتره بریم آماده بشیم
و سریع دست مینا رو گرفتم و رفتم داخل آتلیه:
میناااا چرا تو خجالت نمیکشیییی؟؟؟؟
من بعد اون حرفی که زدی چجوری توی چشماش نگاه کنم؟؟؟
با حالت دلربا و اغوا گرانه ای گفت:
اومم خجالت؟ عزیزم تو هنوز نمیدونی چی در انتظارته
خندیدم و گفتم:
جدی خل شدی رفت!
فیسش رو درست کرد و با همون لحن همیشگیش گفت:
باشه بابا اصن من خل ولی خودت رو چیمیگی بنده خدا
الانم باید بری برای عکاسی
و بعد باهم به طرف اون عکاس ها رفتیم:
آممم ببخشید ولی الان دقیقا قراره چه عکسایی بگیریم؟
یکی از عکاس ها گفت:
الان شما میتونید برید استراحت کنید چون الان داریم از جناب جئون عکاسی میکنیم و بعد نوبت شما میرسه و...
وسط حرفش پریدم:
«و» ای هم وجود داره؟؟؟
ادامه داد:
و چند تا عکس کاپلی
هوففف خیلی کار داریم پس بهتره برم بشینم:
میگم پدرم یکمی زیاده روی نکرده؟
تا دیروز اجازه ازدواج بهم نمیداد و الان عکس کاپلی دیگه چه صیغه ایه؟
مینا همینطور که داشت به عکاسی جونگ کوک نگاه میکرد گفت:
چمدونم والا پدر توعه نه من بعدشم این عکسا بعداً برات خاطره میشه یا اینکه میتونی وقتی خواستی ازش جدا شی پاره شون کنی
متعجب گفتم:
تو چرا اینقدر منفی نگری؟؟؟
و بعد باهم سر اینا به شوخی بحث کردیم اما متوجه گذر زمان نشدیم تا اینکه:
شاهزاده.. نوبت شماست
به خودم اومدم و رفتم توی جایگاه تا ازم عکس بگیرن
ژست های قشنگی انتخاب کرده بودن
بعد گذشت ۲۰ دقیقه عکاسی از من تموم شد و الان باید باهم عکس بگیریم
۹:۴۰
*شروع عکاسی
۹:۵۰
*وسطای عکاسی
۱۰:۰۰
*پایان عکاسی
هوففف بالاخره تموم شد ولی چه ژست های سکسی ای!
متوجه شدم که حتی عکاس مون هم تحریک شده دیگه چه برسه به خود جونگ کوک!
فکر کنم الان باید راه بیفتیم سمت قصر:
خب الان باید بریم؟
مینا جواب داد:
آره جونگ کوک میره ولی تو باید لباس عروست رو بپوشی و بعد بری
سرم رو تکون دادم، لباس رو از مینا گرفتم و رفتم داخل اتاق پرو
لباسام رو عوض کردم و بعد اومدم بیرون:
حالا میتونیم بریم؟
مینا جواب داد:
بریم!
ادامه دارد...
پارت سوم
مینا هوفی کشید و گفت:
بیا بریم ماشین منتظره
و بعد رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم
خیلی ذوق داشتم و مثل اینکه مینا هم متوجه شده بود:
هی دختر نیشت رو ببند
بهش خندیدم:
چیمیگی تو؟؟
ادامه داد:
شاید تو و جونگ کوک عاشق هم باشید ولی باید بهش تسلط داشته باشی
نباید بزاری با بقیه دخترا گرم بگیره
نباید بزاری سرت داد بزنه
اگه زدتت تو دو برابر بزن!
با حالت سرباز گونه ای گفتم:
چشم قربان امر دیگه ای ندارید؟؟
و بعد دو تامون خندیدیم
واقعا مینا خیلی باهام صمیمی و رُک هس و این واقعا دوست داشتنیش میکنه
۱۰ دقیقه بعد
ساعت ۸:۵۱ شب
بالاخره رسیدیم و بعد چند دقیقه هم ماشین جونگ کوک رسید
با کت و شلوار مشکی پیاده شد و من محو زیبایی اش
لبخندی روی صورتش نبود اما من میتونستم لبخند و ذوقش رو ببینم
با دیدنش ناخودآگاه لبخند گرمی به لبام اومد و به طرفش قدم برداشتم:
سلام بانوی من
حالتون چطوره؟
اوه ببخشید بی ادبی کردم شما دیگه زن من هستید
با این حرفا لبخندم پر رنگ تر شد و با دستم بازوش رو گرفتم:
اوه مستر جئون خیلی خوش زبون شدید نکنه میخواید طعم سَم های مرگزا رو بچشید؟
و بعد خندیدم...
اون هم خندید، خنده اش خیلی شیرین بود
توی همون لحظه ها که داشتم لذت میبردم، مینا تک سرفه ای کرد و گفت:
به نظرم بهتره که این حرفا رو بزارید برای آخر شب ولی الان باید برید و برای عکس آماده بشید
یهو یادم اومد که برای چی اومدیم و خیلی ضایع خندیدم:
آ..آره به نظرم بهتره بریم آماده بشیم
و سریع دست مینا رو گرفتم و رفتم داخل آتلیه:
میناااا چرا تو خجالت نمیکشیییی؟؟؟؟
من بعد اون حرفی که زدی چجوری توی چشماش نگاه کنم؟؟؟
با حالت دلربا و اغوا گرانه ای گفت:
اومم خجالت؟ عزیزم تو هنوز نمیدونی چی در انتظارته
خندیدم و گفتم:
جدی خل شدی رفت!
فیسش رو درست کرد و با همون لحن همیشگیش گفت:
باشه بابا اصن من خل ولی خودت رو چیمیگی بنده خدا
الانم باید بری برای عکاسی
و بعد باهم به طرف اون عکاس ها رفتیم:
آممم ببخشید ولی الان دقیقا قراره چه عکسایی بگیریم؟
یکی از عکاس ها گفت:
الان شما میتونید برید استراحت کنید چون الان داریم از جناب جئون عکاسی میکنیم و بعد نوبت شما میرسه و...
وسط حرفش پریدم:
«و» ای هم وجود داره؟؟؟
ادامه داد:
و چند تا عکس کاپلی
هوففف خیلی کار داریم پس بهتره برم بشینم:
میگم پدرم یکمی زیاده روی نکرده؟
تا دیروز اجازه ازدواج بهم نمیداد و الان عکس کاپلی دیگه چه صیغه ایه؟
مینا همینطور که داشت به عکاسی جونگ کوک نگاه میکرد گفت:
چمدونم والا پدر توعه نه من بعدشم این عکسا بعداً برات خاطره میشه یا اینکه میتونی وقتی خواستی ازش جدا شی پاره شون کنی
متعجب گفتم:
تو چرا اینقدر منفی نگری؟؟؟
و بعد باهم سر اینا به شوخی بحث کردیم اما متوجه گذر زمان نشدیم تا اینکه:
شاهزاده.. نوبت شماست
به خودم اومدم و رفتم توی جایگاه تا ازم عکس بگیرن
ژست های قشنگی انتخاب کرده بودن
بعد گذشت ۲۰ دقیقه عکاسی از من تموم شد و الان باید باهم عکس بگیریم
۹:۴۰
*شروع عکاسی
۹:۵۰
*وسطای عکاسی
۱۰:۰۰
*پایان عکاسی
هوففف بالاخره تموم شد ولی چه ژست های سکسی ای!
متوجه شدم که حتی عکاس مون هم تحریک شده دیگه چه برسه به خود جونگ کوک!
فکر کنم الان باید راه بیفتیم سمت قصر:
خب الان باید بریم؟
مینا جواب داد:
آره جونگ کوک میره ولی تو باید لباس عروست رو بپوشی و بعد بری
سرم رو تکون دادم، لباس رو از مینا گرفتم و رفتم داخل اتاق پرو
لباسام رو عوض کردم و بعد اومدم بیرون:
حالا میتونیم بریم؟
مینا جواب داد:
بریم!
ادامه دارد...
- ۵.۰k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط