ازدواج نافرجام

《 ازدواج نافرجام 》
⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 112 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩


همین که دستی روی کمرش قرار گرفت هین بلندی کشید و مثل کسی که از کابوس بیدار شده باشه با صورتی عرق کرده به یونگهو به کنارش ایستاده بود نگاه کرد نگاه شکسته ترسیده بود چیزی که دو سال پیش از سر گذراند بود : تو این همه تلاش نکردی که الان فرار کنی یا بترسی بهش نشون بده که دیگه اون دختری نیستی که اون می‌شناخت
دختر چشمانی که حتا نمی‌دونست می اشکی شدن رو به یونگهو دوخت و با اخم سر تکون داد..یونگهو درست می‌گفت اونی که باید بترسه و خجالت بکشه اون نه دختری که کلی سختی کشیده و هنوزم سرپا ایستاده
هنوز قدم دور نشده بودن که با صدای رئیس شون برگشت : خانم ایم لطفاً بیایید پیش ما...
یونگهو دستش رو پشت کمر دختر برد و به سمته همون میزی که
جونگکوک کنار رئیس شون ایستاده بود هدایت کرد و روبه روی جونگکوک روی مبل نشستن و رئیس برند توی صحبت کوتاهی اونا بهم معرفی کرد
بی خبر از اینکه بهتر از هر کسی همدیگر رو میشناختن
دختر خیلی کوتاه بهش دست داد اما توی لحظه ای لمس دستش محکم توسط جونگکوک فشرد شد لحظه ای دختر نگاه اخم آلودش رو به چشماش دوخت اما نگاه اون اخم نداشت برعکس لباش خندون و نگاهش غمگین بود و با لحن نرمی گفت : خوشبختم
جونگکوک گفت و باعث شد اخم دختر غلیظ تر بشه و دستش رو عقب کشید ... اصلا موقعیت خوبی برای ویوا نبود
با اینکه نگاهش به سمته دیگری بود اما نگاه های سنگینی رو احساس میکردم که میدونست متعلق به کیه و ای بشدت کلافه عصبی اش کرده بود که دستش نرم توسط کسی فشرده شد
نگاهش برگشت و به یونگهو دوخته شد...یونگهو دستش رو با اتمام فشرد و لبخند دوستان ای زد ..‌‌. هر دو بی‌خبر از نگاه های شکسته‌ای جونگکوک بودن که در پی آنالیز دستاشون بود و لحظه ای اخم کرد دستش رو به روی دسته مبل گذاشته بود رو مشت کرد
ویوا اما بهم ریخته تر از این حرفا بود که با لبخند یونگهو دل گرم بشه فضای دنج اون مکان بشدت براش خفه کننده بود
معذرت خواهی زیر لب گفت و از اون مکان خفه کننده خارج شد و بی توجه به نگاه های جون که تک تک حرکاتش رو زد زیر نظر داشته
به سمته تراس رفت
تراس وسیع در ارتفاع طبقه پنجاهم با بخاری‌های فضای باز
لحظه ای همانند پرنده که از قفس رها شده نفس عمیقی کشید و دستاش روی دیوار شیشه ای قدی که دور تا دور تراس بودن گذاشت
دور از هیاهوی موسیقی و مهمان ها
دستش رو مشت کرد و چندین بار روی قفسه سینه اش کوبید و لعنتی به سرنوشت زندگیش فرستاد ...چرا الان که زندگیش تازه داشت روال عادیش رو طی می‌کرد پیداش شد چرا بعد از این همه مدت


اسلاید ۲ استایل جونگکوک
دیدگاه ها (۲۱)

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 111 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ای...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 110 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩آی...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 96 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 79 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط