نیمایوشیج

#نیما_یوشیج

در شب ِ سرد ِ زمستانی
کوره‌ی ِ خورشید هم،
چون کوره‌ی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمی‌سوزد
و به مانند ِ چراغ ِ من
نه می‌افروزد چراغی هیچ 
نه فرو بسته به یخ، ماهی که از بالا می‌افروزد.

من چراغم را
در آمد رفتن ِ همسایه‌ام افروختم در یک شب ِ تاریک
و شب ِ سرد ِ زمستان بود،
باد می‌پیچید با کاج،
در میان ِ کومه‌ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده‌ی ِ باریک
و هنوزم قصّه بر یادست 
وین سخن آویزه‌ی ِ لب 
که می‌افروزد ؟ که می‌سوزد؟
چه کسی این قصّه را در دل می‌اندوزد؟ 
در شب ِ سرد ِ زمستانی 
کوره‌ی ِ خورشید هم ،
چون کوره‌ی ِ گرم ِ چراغ ِ من نمی‌سوزد.
دیدگاه ها (۱)

ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦِ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ،ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ ﭼﯿ...

خواستم بروم سر چشمه ی تنهایی اما پیش از آن چشمه از ت...

وقتی کسی حرف از رفتن می زند مدت هاست رفته فقط می‌خواهد مطمئن...

خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط