ویو جیمین

𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮
𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟑



ویو جیمین:

ا/ت با چشم‌هایی که می‌لرزید، بین من و کوک و خانم بزرگ نگاه می‌کرد. نفسش کوتاه بود و صورتش از گریه و درد خسته.
آروم، خیلی آروم طوری که فقط کوک بشنوه، گفتم:

جیمین (زمزمه): لطفاً برو بیرون… بزار من باهاش حرف بزنم. بعدش بیا.

جونگ‌کوک چند ثانیه فقط نگاهم کرد—نگاهی که پر از تنش و استرس بود—بعد بدون حرف سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون.
خانم بزرگ هم پشت سرش بیرون رفت و در رو بست.

نفس عمیقی کشیدم. لبخند آرومی زدم و رفتم سمت تخت.

جیمین: خانم کوچولو… این چه کاری بود با خودت کردی؟

کنار تخت نشستم، صدامو نرم‌تر کردم:
جیمین: ا/ت… تو برای من مثل یه خواهر می‌مونی. می‌تونی هرچی تو دلت هست رو راحت بهم بگی، باشه؟

ا/ت چند لحظه فقط به دست‌هاش خیره شد… بعد با صدایی که از بغض می‌لرزید گفت:
ا/ت: راستش… من تهیونگ رو خیلی دوست دارم. من… می‌خوام پیش اون باشم… نه اینجا.
اینجا کنار یه آدمی که فقط زور میگه.
الانم حتما تهیونگ فکر می‌کنه بخاطر پول ولش کردم… فکر می‌کنه عشق من بهش واقعی نبوده…
من… من اینو نمی‌خوام… (بغضش می‌شکنه) دلم… دلم خیلی براش تنگ شده…

چشماش پرِ اشک شد و آخرش زد زیر گریه، طوری که انگار همه‌ی فشار این مدت ازش بیرون می‌زد.

تا دیدم گریه‌ش شدت گرفت، سریع جلو رفتم. آروم بغلش کردم تا احساس امنیت کنه؛ موهاشو یواش نوازش کردم تا کمی آروم شه.

جیمین: هیسسس… اشکال نداره جوجه‌ کوچولو. همه‌چی درست میشه، باشه؟
می‌دونم کوک اخلاقش گاهی انقدر صگگگهه که اعصاب آدمو خورد می‌کنه(با عرض پوزش)… ولی اینو فهمیدم، اون واقعاً نگرانته.
وقتی بهش نگاه می‌کنی، می‌فهمی چی می‌گذره تو دلش…

کمی مکث کردم تا حرفام سنگین نشه.

جیمین: ولی یه چیزی رو باید بدونی… کوک اجازه نمی‌ده دوباره برگردی پیش تهیونگ. حتی اگه هزار نفر که هیچ خداهم بیاد، تو رو از خودش دور نمی‌کنه.
پس… شاید بهتر باشه بهش فرصت بدی خودش رو ثابت کنه…
و در همین حال… تو هم آروم آروم تکلیف دلت رو روشن کنی.

دستم رو روی شونه‌ش گذاشتم:
جیمین: الان فقط باید استراحت کنی. هیچ تصمیم مهمی وقتی اینقدر خسته‌ای درست نیست.


ادامه دارد...

𝟛𝟘 𝓬𝓸𝓶𝓶𝓮𝓷𝓽𝓼💬
𝟛𝟘 𝓵𝓲𝓴𝓮𝓼♥️
دیدگاه ها (۱۶)

𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮 𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟒ا/ت هنوز لای گریه داشت سعی می‌کرد ن...

تولد مبارکککک ورلد واید هندساممون🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳💖💖💖💖💖❤️❤️❤️❤️💙💙💙💙🦋🦋🦋...

این یکی پیجمم حمایت میکنید؟!https://wisgoon.com/jeon.hunriii...

𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟐ویو کوکیه لحظه سرمو چرخوندم... خشکم ز...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط