یادگاری از تاریکی
"یادگاری از تاریکی"
"پارت ششم"
حالا دیگر به مقصد رسیدیم. کافه ای زیبا که میدونم دیوید عاشق آن است.
ادامه:
کافه دو فلور~(Cafe de flore) این کافه ی دنج یکی از محبوب ترین کافه های فرانسه از جمله پاریس است. کافه ای زیبا با دکوراسیون کلاسیک و میز صندلی های چوبی. تابلو های هنری زیبا که در تمام قسمت های کافه بر روی دیوار دیده میشد. بوی خوش قهوه و شیرینی که به وضوع احساس میشد. من و دیوید در گوشه ای نشستیم. جو بسیار دوستانه بود. میتوانستم صدای همهمه های دیگران را بشنوم ولی اصلا آزار دهنده نبود. دیوید مثل همیشه یک تارتین سفارش داد و من هم همینطور. تارتین یکی از محبوب ترین گزینه های این کافست که با نان تست فرانسوی و با کره و مربا درست شده. در کنارش هردوی ما قهوه ی کاپوچینو سفارش دادیم. دیوید با ذوق کمی تارتین را در دهانش گذاشت و چشمانش را بست. بعد که او را قورت داد گفت: خاله! بازم میایم دیگه؟ طوری با شوق گفت که نتوانستم جز البته چیز دیگری بگویم. تارتین با بافت لطیف و که ای مانندی که داشت در دهان به راحتی ذوب میشد و حس دلپذیری را به من میبخشید.
همانطور که دیوید در حال خوردن بود گفتم: اینجا زیباست مگه نه؟ او با رویی شاد جواب داد: معلومه که اره! لبخندی زدم.
دیگر وقت رفتن بود. وقتش بود کافه را ترک کنیم و به خانه برویم. دیوید با شوق به سمت ماشین حرکت کرد و در را برایم باز کرد. با لحن آرامی تشکر کردم و میخواستم سوار ماشین شوم که ناگهان صدای اشنایی توجه مرا جلب کرد:
خانم معلم؟.......
"پایان پارت ششم"
"پارت ششم"
حالا دیگر به مقصد رسیدیم. کافه ای زیبا که میدونم دیوید عاشق آن است.
ادامه:
کافه دو فلور~(Cafe de flore) این کافه ی دنج یکی از محبوب ترین کافه های فرانسه از جمله پاریس است. کافه ای زیبا با دکوراسیون کلاسیک و میز صندلی های چوبی. تابلو های هنری زیبا که در تمام قسمت های کافه بر روی دیوار دیده میشد. بوی خوش قهوه و شیرینی که به وضوع احساس میشد. من و دیوید در گوشه ای نشستیم. جو بسیار دوستانه بود. میتوانستم صدای همهمه های دیگران را بشنوم ولی اصلا آزار دهنده نبود. دیوید مثل همیشه یک تارتین سفارش داد و من هم همینطور. تارتین یکی از محبوب ترین گزینه های این کافست که با نان تست فرانسوی و با کره و مربا درست شده. در کنارش هردوی ما قهوه ی کاپوچینو سفارش دادیم. دیوید با ذوق کمی تارتین را در دهانش گذاشت و چشمانش را بست. بعد که او را قورت داد گفت: خاله! بازم میایم دیگه؟ طوری با شوق گفت که نتوانستم جز البته چیز دیگری بگویم. تارتین با بافت لطیف و که ای مانندی که داشت در دهان به راحتی ذوب میشد و حس دلپذیری را به من میبخشید.
همانطور که دیوید در حال خوردن بود گفتم: اینجا زیباست مگه نه؟ او با رویی شاد جواب داد: معلومه که اره! لبخندی زدم.
دیگر وقت رفتن بود. وقتش بود کافه را ترک کنیم و به خانه برویم. دیوید با شوق به سمت ماشین حرکت کرد و در را برایم باز کرد. با لحن آرامی تشکر کردم و میخواستم سوار ماشین شوم که ناگهان صدای اشنایی توجه مرا جلب کرد:
خانم معلم؟.......
"پایان پارت ششم"
- ۴۳۶
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط