فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۲۸
اسلاید ۲ غذا ای که به دست جونکوک پخته شد
ات : اممم ممنون خیلی خوشمزه بود
جونکوک که هنوز هم مشغول خوردن غذا ها بود و اصلا متوجه هیچی نبود وقتی مشغول خوردن غذا بود اصلا و ابدا هیچی را نمیشنید هیچ کس را نمیدید دختره خنده ای کرد از این خوردن جونکوک هیچ وقت او را اینجوری ندیده بود باعث خوشحالی اش شد
اسلاید ۲ جونکوک
ات : جونکوک...
پسره نگاهی با چشم های گرد اش بهش دوخت و با دهان پر از غذا گفت.. جونکوک: بله ..
دختره با لبخندی گقت ... ات : خیلی ممنون خوشمزه بود ..
جونکوک سرش را پایین کرد و به بشقاب اش خیره شد .. هیچ حرفی نگفت و این باعث ناراحت دختره میشد چرا باهاش سرد رفتار میکرد چرا تو چشم هایش نگاه نمیکرد باز هم دختره ناراحت از رو صندلی بلند شد و سمته اتاق اش قدم برداشت باید این وضعیت را درست میکرد نفس عميقي کشید و بلند شد رو پله ها
قبل از اینکه وارد اتاق اش بشه در اتاق پسر کوچولو اش را باز کرد خیلی ناز خواب بود در را دوباره بست و سمته اتاق خواب خودش رفت ...
____________
هوا تاریک اتاق نشان میداد که دیر وقت شب بود جی کی کوچولو که کابوس دیده بود از اتاقش خارج شد و سمته اتاق مادرو پدرش رفت دست کوچولو اش را گذاشت رو دست گیره در و به پایین کشید وارد اتاق شد و دوباره در را به بستن رها کرد سمته تخت قدم برداشت آروم و با صدا بغضی دستش رو گذاشت رو باز مادرش ... به آرامی گفت .. ( مامانی . مامانی میتلسم )
مادرش با صدا بغض پسرش نگران رو تخت نشست و بعد از گذاشتن انگشت اش رو دکمه چراغ اتاق به روشنایی تبدیل شد و همان نوری باعث بیدار شدن جونکوک شد
ات : چی شده مغز فندقی من
جس کی کوچولو را از رو زمین بلند کرد و رو پاهایش نشوند
ات : چی شده مامانی
جی کی صدای کمی لرزوند گفت ... جی کی : تلسیدم..
ات : واییییییییییی عزیزه مامانی بیا کنارم رو تخت بخواب مامانی نمیزاره اونا بیان پیشت
جی کی سری به نشانه( بله ) تکون داد و کنار مادرش دراز کشید نگاهی به جونکوک انداخت... به او پشت اش بود و نمیتوانست صورتش را ببینه زنه کنار پسرش دراز کشید. بعد از اینکه چراغ را خاموش کرد اتاق به تاریکی رفته شد ... یعنی تا این حد از بودن با همسرش متنفر بود که حتی ملافه هایش هم ازهم جدا بودن
اون جسم کوچیکی را در اغوشش گرفت و موهایش را نوازش میکرد چی بهتر از یه بغل گرم مادری میباشد اون آغوش اگر در بیرون زمستان سئول هم باشی باز هم گرم بود هر فرزندی .. جی کی کوچولو بازهم ترس وجودش را گرفت و دستش را گذاشت رو صورت مادرش
جی کی : مامانی میتلسم میتلسم
پارت ۱۲۸
اسلاید ۲ غذا ای که به دست جونکوک پخته شد
ات : اممم ممنون خیلی خوشمزه بود
جونکوک که هنوز هم مشغول خوردن غذا ها بود و اصلا متوجه هیچی نبود وقتی مشغول خوردن غذا بود اصلا و ابدا هیچی را نمیشنید هیچ کس را نمیدید دختره خنده ای کرد از این خوردن جونکوک هیچ وقت او را اینجوری ندیده بود باعث خوشحالی اش شد
اسلاید ۲ جونکوک
ات : جونکوک...
پسره نگاهی با چشم های گرد اش بهش دوخت و با دهان پر از غذا گفت.. جونکوک: بله ..
دختره با لبخندی گقت ... ات : خیلی ممنون خوشمزه بود ..
جونکوک سرش را پایین کرد و به بشقاب اش خیره شد .. هیچ حرفی نگفت و این باعث ناراحت دختره میشد چرا باهاش سرد رفتار میکرد چرا تو چشم هایش نگاه نمیکرد باز هم دختره ناراحت از رو صندلی بلند شد و سمته اتاق اش قدم برداشت باید این وضعیت را درست میکرد نفس عميقي کشید و بلند شد رو پله ها
قبل از اینکه وارد اتاق اش بشه در اتاق پسر کوچولو اش را باز کرد خیلی ناز خواب بود در را دوباره بست و سمته اتاق خواب خودش رفت ...
____________
هوا تاریک اتاق نشان میداد که دیر وقت شب بود جی کی کوچولو که کابوس دیده بود از اتاقش خارج شد و سمته اتاق مادرو پدرش رفت دست کوچولو اش را گذاشت رو دست گیره در و به پایین کشید وارد اتاق شد و دوباره در را به بستن رها کرد سمته تخت قدم برداشت آروم و با صدا بغضی دستش رو گذاشت رو باز مادرش ... به آرامی گفت .. ( مامانی . مامانی میتلسم )
مادرش با صدا بغض پسرش نگران رو تخت نشست و بعد از گذاشتن انگشت اش رو دکمه چراغ اتاق به روشنایی تبدیل شد و همان نوری باعث بیدار شدن جونکوک شد
ات : چی شده مغز فندقی من
جس کی کوچولو را از رو زمین بلند کرد و رو پاهایش نشوند
ات : چی شده مامانی
جی کی صدای کمی لرزوند گفت ... جی کی : تلسیدم..
ات : واییییییییییی عزیزه مامانی بیا کنارم رو تخت بخواب مامانی نمیزاره اونا بیان پیشت
جی کی سری به نشانه( بله ) تکون داد و کنار مادرش دراز کشید نگاهی به جونکوک انداخت... به او پشت اش بود و نمیتوانست صورتش را ببینه زنه کنار پسرش دراز کشید. بعد از اینکه چراغ را خاموش کرد اتاق به تاریکی رفته شد ... یعنی تا این حد از بودن با همسرش متنفر بود که حتی ملافه هایش هم ازهم جدا بودن
اون جسم کوچیکی را در اغوشش گرفت و موهایش را نوازش میکرد چی بهتر از یه بغل گرم مادری میباشد اون آغوش اگر در بیرون زمستان سئول هم باشی باز هم گرم بود هر فرزندی .. جی کی کوچولو بازهم ترس وجودش را گرفت و دستش را گذاشت رو صورت مادرش
جی کی : مامانی میتلسم میتلسم
- ۲۸.۸k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط