قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت۵٠

ویو چویا
دست هاش میلرزید
صداش لرز داشت
نمیتونستم همین جا رهاش کنم
صدامو بالا بردم
چویا: دازای ازت خواهش میکنم برو بشین
انگار کوتاه اومده بود
رفت نشست
کنارش نشستم
چویا: میشه یه لیوان اب بیارین،
دستمو کردم داخل جیبش
یه قرص برداشتم
گذاشتم داخل دهنش
اب رو دادم به دستش
لیا: اینجا چه خبره میشه توضیح بدین
دازای: میخاین بدونین باشه
چویا: مطمئن ای
دازای: دیگه تا کی میخای از دوست دخترت مخفی کنی لیا هم دوست منه
چویا: من دوست دخترم نیست
دازای: پنچ سال پیش که خانوم سان منو به فرزند خوندگی گرفتن من به یه مدرسه دیگه انتقالی گرفتم و...
دازای همه چیرو گفت گذشته مثل فیلم از جلوی چشم هام رد شد
کیکو: ببینید اقای اوسامو پدر من سهام دار شرکت چویا عه من اون شب مست بودم
ما برای اینکه من با پدرم صحبت کنم رفته بودیم بار و من زیادی مست کردم شرمنده توتم
دیدگاه ها (۲)

قهوه تلخ پارت۵۱ویو دازای قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت ناخوداگ...

قهوه تلخ پارت۵۲ویو فوجیورا این امکان ندارع من از ویلیام بارد...

قهوه تلخ پارت ۴۷ویو چویا باورم نمیشد، هنوز تو شوک بودم.دازای...

قهوه تلخ پارت ۴۶درحال قدم زدن بودم که صدایی توجه ام رو جلب ک...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط