دادگاه حکمش را داد و او مبهوتانه نگاهش به میز هیات منصفه

دادگاه حکمش را داد و او مبهوتانه نگاهش به میز هیات منصفه باقی ماند. به صورت های سفید و چاق و چشمانی که هیچ برگی از زندگی نداشتند. در این یکی دو هفته، بارها آن صحنه و اتفاق را توضیح داده بود، مقابل بازجو و بازپرس و وكیل و همسر و هرکسی که آمده بود نشسته و با امید صحنه پردازی کرده بود و باورش این بود که آنقدر همه چیز روشن است که ممکن‌نیست محکوم شود.

از خودش دفاع کرد، زن ترسان آن شب هم آمده و حقیقت را گفته بود، دوستانش وکیل خوبی گرفته بودند، وکیل هم سنگ تمام گذاشت، اما انگار اینجا قرار نبود‌‌ عدالتی اجرا شود.

صدایی خشن حکم را خواند و او تنها توانست راست بنشیند و نگاهش را به هیچ کس ندوزد، تا نخواهد حرفهای چشم ها را بخواند. چشم هایی که گاهی سردیشان از یخ ها بیشتر است و تنها
زاویه بسته ای از تکبر و نامهربانی را نشان می دهند. یاد گرفته بود نه به این چشمها نگاه کند و نه چشم هایش را به دارایی های آنها بدوزد. صدای آرام بخش همسرش را که شنید، به خودش آمد و لبخندی کنج لبش نشاند، چشم بالا آورد و به صورت غرق اشک او نگاه دوخت و در دلش زمزمه کرد:
-تو باید بتوانی همسرش پشت نرده ها، زار اشک و ناله بود و دوستانش در
سکوت ناچاری خیره اش...

#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

به خودش دلداری داد که این روزها هم می گذرد. روزهای زیادی داش...

🌺خاتون و قوماندان، روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علی...

مستی، بی ارادگی است و ضعیفی و کم عقلی. مرد مست، خودش تعادل ن...

آن شب با ناله‌‌های گاه ‌و بی‌‌گاه دنیل صبح شد. بیدارباشِ اجب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط