part
part¹³
عاشق یک جاسوس شدم
فلش به فردا/»*/
ویو دامیان*
از خواب بیدار شدم
طبق معمول توی خوابگاه شلوغ بود
چه جالب
رفتم صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم
کارامو کردم و زدم بیرون
نشستم رو پله ها و منتظر آنیا
جکم با ماشینش اومد و پارک کرد و کناره در وایساد
با خودم گفتم
هه پسره ی خل و چل
میدونم چقدر وحشتناکی
حالا ببین امروز کدوممون انتخاب میشه
همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که آنیا اومد
تا دیدمش چشام برق زد
آخه کی دیده دختر اینقدر آگوری و کیوت باشه
پاشدم و لبخند زدم
جکم دستشو سمت آنیا دراز کرد که آنیا دستشو بگیره
ولی آنیا انگار نه انگار که جک وجود داره سمتم اومد و
دستشو انداخت توی دستم
منم خم شدم و توی گوشش زم زمه کردم
دامیان: حالا باید بیبی من باشی
آنیا در جوابم لب زد
آنیا: حالا ببینیم
رفتیم
ویو جک*
مات و مبهوت داشتم به دستی نگاه میکردم که برای آنیا دراز کردم
و به جای خالیه دامیان و انیا که رفته بودن
دستمو مشت کردم
یعنی چی؟
چرا این اتفاق افتاد برای چی؟
هه
دارن منو بازی میدن؟
این اصلا به نفعشون تموم نمیشه
برنامه دارم..
ویو آنیا*
دیشب برای دامیان همه چیز و توضیح دادم
گفت باید یچیزی رو بهم بگه
و کاری که جک مجبورم کرد بکنم و در برابر دامیان انجام بدم
(همون که الکی ادای دوست دخترش رو در بیاره)
نمیدونم جریان چی بود
یا چرا این اتفاقا داشت میوفتاد
ولی هرچی که بود
منو نجات میداد
و همین برای من کافی بود
زنگ اول علوم بود
خسته کننده ترین درس
امروزم دامیان کناره من نشست
نمیدونم چرا بکی تازگیا نیست
و حتی جواب اس ام اس هام رو هم نمیده
ناراحت کننده است ولی پیداش میکنم
حالا هرچی تو فکر بودم که زنگ خورد
بچه ها کلاسو ترک کردن
دامیان موند و من
که جک وارد کلاس شد
دامیان داشت باهام حرف میزد
وقتی جک اومد سریع اومد کناره میز و مچ دستمو گرفت
جک: لعنتی با من بیا
آنیا: ولم کن
دامیان اون دستمو گرفت و لب زد
دامیان: هی ولش کن
جک رو به دامیان گفت
جک: خفه شو
دامیان پاشد و رفت تو سینه ی جک
و لب زد
دامیان: بیشتر از اونی که بهت بخوره داری حرف میزنی کودن
جک: هه منو نخندون بچه
دامیان: هه
دامیان سرشو انداخت پایین و یه مشت زد تو صورت جک
جک افتاد روی میز و دامیان شروع کرد بهش مشت زدن
که جک یهو گاردش و جمع کرد و اومد کمر دامیان و گرفت
هلش داد روی یکی از میزها و درگیری بالا گرفت
با داد گفتم
آنیا: بس کنید
ولی گوش جک و دامیان بدهکار نبود
اصلا گوش نکردن و به دعوا ادامه دادن
که خیلی یهویی جک به من خورد و من افتادم روی زمین
و استاد اومد
و داد زد
استاد: آنیا خوبی؟
که یه لحظه دامیان و جک برگشتن سمتم
چشام سیاهی میرفت
نمیتونستم تکون بخورم
نمیدونم چی شده بود
ولی
سیاهی*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید داداشیا خیلی دیر شد
مریض شدم اصلا ویسگون نیومدم
عاشق یک جاسوس شدم
فلش به فردا/»*/
ویو دامیان*
از خواب بیدار شدم
طبق معمول توی خوابگاه شلوغ بود
چه جالب
رفتم صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم
کارامو کردم و زدم بیرون
نشستم رو پله ها و منتظر آنیا
جکم با ماشینش اومد و پارک کرد و کناره در وایساد
با خودم گفتم
هه پسره ی خل و چل
میدونم چقدر وحشتناکی
حالا ببین امروز کدوممون انتخاب میشه
همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که آنیا اومد
تا دیدمش چشام برق زد
آخه کی دیده دختر اینقدر آگوری و کیوت باشه
پاشدم و لبخند زدم
جکم دستشو سمت آنیا دراز کرد که آنیا دستشو بگیره
ولی آنیا انگار نه انگار که جک وجود داره سمتم اومد و
دستشو انداخت توی دستم
منم خم شدم و توی گوشش زم زمه کردم
دامیان: حالا باید بیبی من باشی
آنیا در جوابم لب زد
آنیا: حالا ببینیم
رفتیم
ویو جک*
مات و مبهوت داشتم به دستی نگاه میکردم که برای آنیا دراز کردم
و به جای خالیه دامیان و انیا که رفته بودن
دستمو مشت کردم
یعنی چی؟
چرا این اتفاق افتاد برای چی؟
هه
دارن منو بازی میدن؟
این اصلا به نفعشون تموم نمیشه
برنامه دارم..
ویو آنیا*
دیشب برای دامیان همه چیز و توضیح دادم
گفت باید یچیزی رو بهم بگه
و کاری که جک مجبورم کرد بکنم و در برابر دامیان انجام بدم
(همون که الکی ادای دوست دخترش رو در بیاره)
نمیدونم جریان چی بود
یا چرا این اتفاقا داشت میوفتاد
ولی هرچی که بود
منو نجات میداد
و همین برای من کافی بود
زنگ اول علوم بود
خسته کننده ترین درس
امروزم دامیان کناره من نشست
نمیدونم چرا بکی تازگیا نیست
و حتی جواب اس ام اس هام رو هم نمیده
ناراحت کننده است ولی پیداش میکنم
حالا هرچی تو فکر بودم که زنگ خورد
بچه ها کلاسو ترک کردن
دامیان موند و من
که جک وارد کلاس شد
دامیان داشت باهام حرف میزد
وقتی جک اومد سریع اومد کناره میز و مچ دستمو گرفت
جک: لعنتی با من بیا
آنیا: ولم کن
دامیان اون دستمو گرفت و لب زد
دامیان: هی ولش کن
جک رو به دامیان گفت
جک: خفه شو
دامیان پاشد و رفت تو سینه ی جک
و لب زد
دامیان: بیشتر از اونی که بهت بخوره داری حرف میزنی کودن
جک: هه منو نخندون بچه
دامیان: هه
دامیان سرشو انداخت پایین و یه مشت زد تو صورت جک
جک افتاد روی میز و دامیان شروع کرد بهش مشت زدن
که جک یهو گاردش و جمع کرد و اومد کمر دامیان و گرفت
هلش داد روی یکی از میزها و درگیری بالا گرفت
با داد گفتم
آنیا: بس کنید
ولی گوش جک و دامیان بدهکار نبود
اصلا گوش نکردن و به دعوا ادامه دادن
که خیلی یهویی جک به من خورد و من افتادم روی زمین
و استاد اومد
و داد زد
استاد: آنیا خوبی؟
که یه لحظه دامیان و جک برگشتن سمتم
چشام سیاهی میرفت
نمیتونستم تکون بخورم
نمیدونم چی شده بود
ولی
سیاهی*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید داداشیا خیلی دیر شد
مریض شدم اصلا ویسگون نیومدم
- ۱۷.۱k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط