خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایاب ترین مرجان ها
تپش تب زده ی نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه ی هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید . . .
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه ی شهر شنید
#محمدعلی_بهمنی
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایاب ترین مرجان ها
تپش تب زده ی نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه ی هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم، دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید . . .
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه ی شهر شنید
#محمدعلی_بهمنی
- ۱.۸k
- ۱۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط