عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۰۹
به خونه آیومی رسیدیم . در زدیم و آیومی در رو باز کرد
مثل همیشه صدای جیغ آکامه میومد
آیومی: سلام
دازای: سلام ، چطوری ؟
آیومی: خوبم
چویا:سلام
آیومی:سلام
چویا رفت آکامه رو بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه ، منم رفتم کنار آکوما .
آکامه دیگه خوب شده بود و بیشتر وقتا گریه میکرد ، برعکس آکوما بچه آرومی بود . چویا بلاخره موفق شد و آکامه آروم شد
آیومی: هوفف ممنون ،بلاخره یکم سکوت
دازای: از الان معلومه در آینده آکامه خیلی شیطون میشه (باخنده)
آیومی: اوفف نگو ، حوصله اش رو ندارم
خندیدم و کنار چویا نشستم. چویا داشت با آکامه بازی میکرد
آیومی: راستی چویا ، امتحان چطور بود؟
چویا: خوب بود
آیومی: خوبه
چویا:اوهوم
ناهار رو همونجا پیش آیومی بودیم و بعدش برگشتیم خونه.
لباسامون رو عوض کردیم ، چویا خسته بود خوابید منم لپتاپم رو برداشتم که اطلاعات افراد برای بقیه ماموریت هام رو پیدا کنم
ویو چویا
از خواب بیدار شدم و از اتاق اومدم بیرون که دازای رو درحال کار دیدم
چویا:سلام
دازای: سلام، خوب خوابیدی؟
چویا:آره، چیکار میکردی؟
دازای: هیچی ، یخورده اطلاعات برای ماموریت هام جمع میکردم
چویا: دازای
دازای: جونم ؟
چویا: لطفا کار خطرناکی نکن، من نگرانتم
دازای: حواسم هست
چویا: بازم نگرانم
اومد و بغلم کرد
دازای:نگران نباش ، قول میدم چیزیم نشه
چویا: باشه
لb هاش رو بوسیدم و اونم همراهیم کرد.
پارت ۱۰۹
به خونه آیومی رسیدیم . در زدیم و آیومی در رو باز کرد
مثل همیشه صدای جیغ آکامه میومد
آیومی: سلام
دازای: سلام ، چطوری ؟
آیومی: خوبم
چویا:سلام
آیومی:سلام
چویا رفت آکامه رو بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه ، منم رفتم کنار آکوما .
آکامه دیگه خوب شده بود و بیشتر وقتا گریه میکرد ، برعکس آکوما بچه آرومی بود . چویا بلاخره موفق شد و آکامه آروم شد
آیومی: هوفف ممنون ،بلاخره یکم سکوت
دازای: از الان معلومه در آینده آکامه خیلی شیطون میشه (باخنده)
آیومی: اوفف نگو ، حوصله اش رو ندارم
خندیدم و کنار چویا نشستم. چویا داشت با آکامه بازی میکرد
آیومی: راستی چویا ، امتحان چطور بود؟
چویا: خوب بود
آیومی: خوبه
چویا:اوهوم
ناهار رو همونجا پیش آیومی بودیم و بعدش برگشتیم خونه.
لباسامون رو عوض کردیم ، چویا خسته بود خوابید منم لپتاپم رو برداشتم که اطلاعات افراد برای بقیه ماموریت هام رو پیدا کنم
ویو چویا
از خواب بیدار شدم و از اتاق اومدم بیرون که دازای رو درحال کار دیدم
چویا:سلام
دازای: سلام، خوب خوابیدی؟
چویا:آره، چیکار میکردی؟
دازای: هیچی ، یخورده اطلاعات برای ماموریت هام جمع میکردم
چویا: دازای
دازای: جونم ؟
چویا: لطفا کار خطرناکی نکن، من نگرانتم
دازای: حواسم هست
چویا: بازم نگرانم
اومد و بغلم کرد
دازای:نگران نباش ، قول میدم چیزیم نشه
چویا: باشه
لb هاش رو بوسیدم و اونم همراهیم کرد.
- ۱.۶k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط