پارتی چان
۲ پارتی چان
۳فرشته
پارت۲ (اخر)
(فردا صبح)
گوشیت زنگ خورد اما تو خواب بودی و هان با صداش از خواب پرید بغلت کرد و گذاشتت روی تختش و روت پتو کشید و موبایلتو جواب داد
&:خانم بنگ؟
هان: من دوست چان هستم بفرمایید
&:ارامشتون رو حفظ کنید لطفا......دوستتون دیگه بین ما نیست
گوشی از دستش افتاد
&:اقا...؟حالتون خوبه؟
سریع لباساشو پوشید و خودشو رسوند بیمارستان
چند دیقه بعد بیدار شدی... دیدی گوشیت روی زمینه لباسایی که هان برای خواب پوشیده بود روی زمینه در خونه بازه و وسایلاش نیست
در خونه رو بستی گوشیت رو برداشتی
اخرین تماس... بیمارستان سئول
ضعف کردی لباساتو عوض کردی و رفتی سمت بیمارستان
دیدی که همهی پسرا اونجان وقتی قیافههاشون و اشکای روی صورتشون رو دیدی و متوجه موضوع شدی افتادی روی زمین و با صدای افتادنت پسرا متوجه حضورت شدن
چند دیقه بعد توی بیمارستان و زیر سرم به هوش اومدی و سونگمینو که مثل پاپیه کوچولو داشت گریه میکرد و نگاه کردی
+:سونگمین...نمیتونم فراموشش کنم هیچ وقت
سونگمین: منم
و بعدش به بقیهی پسرا خبر داد که به هوش اومدی
همه اومدن توی اتاق به جز هان
+:لینو... هان کجاست
لینو: بیرونه...نتونست بیاد توی اتاق
پرستار سرمت رو جدا کرد با قدم های سریع رفتی توی اتاقی که چان بود با اجازهی پرستار وارد شدی صورت چان رو بدوت باند دیدی زخمی بود
بدون توجه به این که پسراهم دارن نگاه میکنن لبای چانو برای یه ربع بوسیدی
دستتو روی گردن سردش کشیدی
+:چاگیا میدونم داری صدای منو میشنوی... من جوابی نمیخوام فقط لطفا منو ببخش
چند دیقه بعد همراه هان سوار ماشین شدی و رفتی سمت خونه
توی راه فقط داشتیگریه میکردی و ویدیو هایی که داشتی ازش رو نگاه میکردی
وقتی رسیدین هان رفت توی اشپزخونه تا یه چیزی بیاره و بخورین حتی شده یه گاز چون از دیشب تا حالا هیچینخورده بودین
هان: ا\تتتت بیا یهذره از این بخور میدونم حالت خوب نیست هممون اینطوری ایم ولی به خودت اسیبنزن
چند دیقه گذشت ولی جوابی نشنید
صداشو میشنیدی ولی جوابی نمی تونستی بدی
صداشو میشنیدی چون بعد مرگ اخرین حسی که از کار میوفته شنواییه
هان اومد توی اتاق دنبالت ولی با صحنه ای که دید خودشو انداخت روی زمین
میتونستی صدای گریههاشو بشنوی اگر میتونستی جوابشو بدی میگفتی سنجاب کوچولو گریه نکن
تیغو از روی رگت برداشت... نامه ای که کنارت بود رو باز کرد
+:میدونی چقدر دوست دارم هم من هم چان هیونگت من قول داده بودم تا اخرش کنار چان باشم و به قولم عمل کردم ولی توی اون دنیا... تو هم به قولت عمل کردی و تا اخرش از من مراقبت کردی همیشه میتونستم بهت تکیه کنم تو بودی که به چان کمک کردی تا اعتراف کنه بهم... تو وقتی که چانا باهام چت میکرد میگفتی چی بگه که دلمو ببره اینارو چان برام تعریف کرده بود
به زندگی سنجابیه قشنگت ادامه بده
کسی که تورو هیچ وقت فراموش نمیکنه ا\ت
باخوندن نامه گریه های هان بند نمیومد
اما فقط برای از دست دادن دوتا فرشته توی زندگیش ناراحت نبود برای این هم ناراحت بود که ازت خوب مراقبت نکرده
خودشو جا داد توی بغلت چندبار تیغ روی دستش کشید
(نیم ساعت بعد)
بوی خون کل اتاق رو برداشته بود دیگه هیچ موجود زنده ای توی اون خونه نبود
مردی که جونش بخاطر پیرمرد مستی که اون شب داشت رانندگی میکرد از دست رفت
دختری که بخاطر عشقش از این دنیا دست کشید
و پسری که بخاطر بد قولی کردن و از دست دادن دوستاش مرد
بچه ها میتونین تصور کنید که چقدر گریه کردم موقع نوشتنش
پایان
۳فرشته
پارت۲ (اخر)
(فردا صبح)
گوشیت زنگ خورد اما تو خواب بودی و هان با صداش از خواب پرید بغلت کرد و گذاشتت روی تختش و روت پتو کشید و موبایلتو جواب داد
&:خانم بنگ؟
هان: من دوست چان هستم بفرمایید
&:ارامشتون رو حفظ کنید لطفا......دوستتون دیگه بین ما نیست
گوشی از دستش افتاد
&:اقا...؟حالتون خوبه؟
سریع لباساشو پوشید و خودشو رسوند بیمارستان
چند دیقه بعد بیدار شدی... دیدی گوشیت روی زمینه لباسایی که هان برای خواب پوشیده بود روی زمینه در خونه بازه و وسایلاش نیست
در خونه رو بستی گوشیت رو برداشتی
اخرین تماس... بیمارستان سئول
ضعف کردی لباساتو عوض کردی و رفتی سمت بیمارستان
دیدی که همهی پسرا اونجان وقتی قیافههاشون و اشکای روی صورتشون رو دیدی و متوجه موضوع شدی افتادی روی زمین و با صدای افتادنت پسرا متوجه حضورت شدن
چند دیقه بعد توی بیمارستان و زیر سرم به هوش اومدی و سونگمینو که مثل پاپیه کوچولو داشت گریه میکرد و نگاه کردی
+:سونگمین...نمیتونم فراموشش کنم هیچ وقت
سونگمین: منم
و بعدش به بقیهی پسرا خبر داد که به هوش اومدی
همه اومدن توی اتاق به جز هان
+:لینو... هان کجاست
لینو: بیرونه...نتونست بیاد توی اتاق
پرستار سرمت رو جدا کرد با قدم های سریع رفتی توی اتاقی که چان بود با اجازهی پرستار وارد شدی صورت چان رو بدوت باند دیدی زخمی بود
بدون توجه به این که پسراهم دارن نگاه میکنن لبای چانو برای یه ربع بوسیدی
دستتو روی گردن سردش کشیدی
+:چاگیا میدونم داری صدای منو میشنوی... من جوابی نمیخوام فقط لطفا منو ببخش
چند دیقه بعد همراه هان سوار ماشین شدی و رفتی سمت خونه
توی راه فقط داشتیگریه میکردی و ویدیو هایی که داشتی ازش رو نگاه میکردی
وقتی رسیدین هان رفت توی اشپزخونه تا یه چیزی بیاره و بخورین حتی شده یه گاز چون از دیشب تا حالا هیچینخورده بودین
هان: ا\تتتت بیا یهذره از این بخور میدونم حالت خوب نیست هممون اینطوری ایم ولی به خودت اسیبنزن
چند دیقه گذشت ولی جوابی نشنید
صداشو میشنیدی ولی جوابی نمی تونستی بدی
صداشو میشنیدی چون بعد مرگ اخرین حسی که از کار میوفته شنواییه
هان اومد توی اتاق دنبالت ولی با صحنه ای که دید خودشو انداخت روی زمین
میتونستی صدای گریههاشو بشنوی اگر میتونستی جوابشو بدی میگفتی سنجاب کوچولو گریه نکن
تیغو از روی رگت برداشت... نامه ای که کنارت بود رو باز کرد
+:میدونی چقدر دوست دارم هم من هم چان هیونگت من قول داده بودم تا اخرش کنار چان باشم و به قولم عمل کردم ولی توی اون دنیا... تو هم به قولت عمل کردی و تا اخرش از من مراقبت کردی همیشه میتونستم بهت تکیه کنم تو بودی که به چان کمک کردی تا اعتراف کنه بهم... تو وقتی که چانا باهام چت میکرد میگفتی چی بگه که دلمو ببره اینارو چان برام تعریف کرده بود
به زندگی سنجابیه قشنگت ادامه بده
کسی که تورو هیچ وقت فراموش نمیکنه ا\ت
باخوندن نامه گریه های هان بند نمیومد
اما فقط برای از دست دادن دوتا فرشته توی زندگیش ناراحت نبود برای این هم ناراحت بود که ازت خوب مراقبت نکرده
خودشو جا داد توی بغلت چندبار تیغ روی دستش کشید
(نیم ساعت بعد)
بوی خون کل اتاق رو برداشته بود دیگه هیچ موجود زنده ای توی اون خونه نبود
مردی که جونش بخاطر پیرمرد مستی که اون شب داشت رانندگی میکرد از دست رفت
دختری که بخاطر عشقش از این دنیا دست کشید
و پسری که بخاطر بد قولی کردن و از دست دادن دوستاش مرد
بچه ها میتونین تصور کنید که چقدر گریه کردم موقع نوشتنش
پایان
- ۶.۳k
- ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط