سایه های عشق

دازای چویا رو در اغوشش میگیره با انگشت شستش اشک های چویا رو پاک میکنه و دم پشمالوش دور چویا حلقه میشه اروم پشتش رو نوازش میکنه تا اروم بگیره
دازای : هیس....چیزی نیست چویا....منم دوستت دارم...
چویا : من...هق....ازت...هق...ممنونم....هق....قول بده....هق...تنهام...هق ...نزاری
دازای درد چویا رو حس میکنه و احساس ناراحتی و گناه میکنه موهای چویا رو نوازش میکنه و با صدای ارام بخشی صحبت میکنه
دازای : تنهات نمیزارم....هیچوقت تو رو رها نمیکنم...

فردا ،

هوا صاف و اروم بود جنگل در سکوتی فرو رفته بود چویا توی خونه کنار پنجره نشسته بود و اروم اروم از کاسه سوپی که یوسانو پخته بود میخورد لحظه ای مکث کرد به قاشق سوپ نگاه کرد و بعد به بیرون پنجره
چویا : همه جا ساکته....
اروم زمزمه کرد به خوردن ادامه داد

در به ارومی باز شد یوسانو و دازای وارد اتاق شدن

چویا : ام چیزی شده ؟
دازای لبخندی زد
دازای : نه ,حالت چطوره ؟
چویا : بهترم خیلی درد ندارم
دازای : یوسانو گفت که میخواد یه بار دیگه معاینت کنه و بهت دارو بده قراره فردا دوباره راه بیفتیم

بعد معاینه کوتاه

یوسانو : حالت خیلی بهتر شده چویا ولی امشب رو هم خوب بخواب و استراحت کن
چویا : باشه
یوسانو یه لیوان کوچیک از داروی گیاهی بیرون اورد
یوسانو : بیا اینو بخور
چویا : این چیه ؟
یوسانو : داروی گیاهیه نیروی بدنت رو تقویت میکنه
چویا : اوه باشه

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۲)

سناریو باکوگو ۵

دوستان لطفا این دوستمونو فالو کنید

😑😑😐😐 قراره با این روانی تو اتاق گیر بیفتم ؟

سایه های عشق ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط