پارت

#پارت226


چند لحظه ایی سکوت کرد و گفت:

خب... خب کنسل نشد!

متعجب گفتم: پس چی شد؟!

غریبی: خب من مهسا رو فرستادم

با شنیدن حرفش چشمام گرد شد، نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون... یعنی مهسا رو فرستاده مهسا چه میدونه جلسه چیه اخه!!
صدای غریبی به گوش رسید: الو اقای احتشام هستید؟!

به خودم اومدم با صدایی که هنوز تعجب توش موج میزد گفتم: یعنی چی مهسا رفته؟ اخه اون چه میدونه جلسه چیه اگ...

پرید وسط حرفم: اینجوری نگید اقای احتشام اتفاقا خیلی هم عالی برگذار شد جلسه... همه چی به خوبی تموم شد!

این دفعه واقعا نزدیک بود چشمام بپره رو سرم! نمیدونم بی خوابی زده بود به سرم یا واقعا داشتم این حرفا رو میشنیدم!

اخه کسی که تا حالا تو عمرش نرفته جلسه چطور یه جلسه به اون مهمی رو خوب اجرا کرده؟!

غریبی: هستید؟!

آرش: تا نیم مین دیگه شرکتم!

گوشی رو قطع کردم بدون اینکه به بابا و کتی خبری بدم رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و روندم سمت شرکت!

متعجب به کیانی و امیری نگاه کردم که هردوشون زدن زیر خنده... در همون حال گفتم:

منو ایستگاه گرفتید مگه نه ؟!

هر دوشون سرشونو به معنی نه تکون دادند...

رسما مخم هنگ کرده بود.. که امیری گفت:
وای آرش عالی برگذار کرد یعنی عالی!
کیانی: اره راست میگی مطمئنن اگه خودتم بودی اینجوری اجرا نمیکردی

بعد ریز ریز زدن شروع کردن به خندیدن!
دیدگاه ها (۱)

#پارت227چشم غره ایی بهشون رفتم: والا من باور نمیکنم!خنده شون...

#پارت228یه چیزایی رو زیر لب میگفت خوب متوجه نشدم بلند شدم و ...

#پارت225تک سرفه ایی کردم و صدامو صاف کردم شروع کردم به گفتن ...

#پارت224با اوردن اسم احتشام اخمی کردم اخه من چه کمکی میتونم ...

Part:150الکس : خب منو مامانم دعوامون شد حالش بد شد بردمش بیم...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۲

پارت ۱۰ و ۱۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط