نشستم توی ماشین و رادیو را روشن کردم ترکیب تاریکی ساعت ش
نشستم توی ماشین و رادیو را روشن کردم. ترکیب تاریکی ساعت شش و ربع صبح و تهَماندهی سردرد شب گذشته با صدای گویندهی رادیو که سعی داشت با انرژی مصنوعی در اجرایش، همه چیز را دلچسب و زیبا نشان دهد، حال و هوای تهوعآوری میساخت. شک نداشتم خود او هم میخواهد همهی آن انرژی مصنوعی را بالا بیاورد و بخزد زیر پتویش. سیم تلفن را از برق بکشد و توی تنهاییاش گم شود. وگرنه چه کسی میان حجمهی مشکلاتش، از صدای کلاغ و سوز کشندهی شش صبح در خیابانهای خلوت لذت میبرد؟
کسی که آن ساعت شبانهروز که هنوز معلوم نیست ادامهی شب گذشته است یا صبح روز بعد، از شروع یک صبح تکراری دیگر لذت ببرد و به قول گوینده «دلانگیز» بنامدش، حتما یا در آن لحظه مشغول ورزش و پیادهروی در باغ شخصیاش است، یا در حال صرف یک صبحانهی مفصل رو به یک منظرهی زیبا که اشتها را باز میکند. شاید هم چمدانهایش را برای تازهترین سفر جذابش میبندد؛ البته اگر هنوز خواب نباشد. وگرنه کسی که شش صبح برای در آوردن یک لقمه نان از خانه بیرون زده و از سر شکستن سکوت، پیچ رادیو را باز کرده، احتمالا آن لحظه در ذهنش مشغول دو دو تا چهار تا و حل معادلههای پیچیدهی زندگیاش است، نه فکر «یک صبح دلانگیز دیگر»! مگر اینکه زندگی آنقدر به او سخت گرفته باشد که تصمیم گرفته از همین بیداری و در سرما بیرون زدنِ اجباریاش هم لذت ببرد.
_آناجمشیدی
کسی که آن ساعت شبانهروز که هنوز معلوم نیست ادامهی شب گذشته است یا صبح روز بعد، از شروع یک صبح تکراری دیگر لذت ببرد و به قول گوینده «دلانگیز» بنامدش، حتما یا در آن لحظه مشغول ورزش و پیادهروی در باغ شخصیاش است، یا در حال صرف یک صبحانهی مفصل رو به یک منظرهی زیبا که اشتها را باز میکند. شاید هم چمدانهایش را برای تازهترین سفر جذابش میبندد؛ البته اگر هنوز خواب نباشد. وگرنه کسی که شش صبح برای در آوردن یک لقمه نان از خانه بیرون زده و از سر شکستن سکوت، پیچ رادیو را باز کرده، احتمالا آن لحظه در ذهنش مشغول دو دو تا چهار تا و حل معادلههای پیچیدهی زندگیاش است، نه فکر «یک صبح دلانگیز دیگر»! مگر اینکه زندگی آنقدر به او سخت گرفته باشد که تصمیم گرفته از همین بیداری و در سرما بیرون زدنِ اجباریاش هم لذت ببرد.
_آناجمشیدی
- ۸۴۵
- ۰۵ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط