پرده برانداختی چهره برافروختی

پرده برانداختی، چهره برافروختی
میکده را ساختی، صومعه را سوختی

من صفتی جز وفا، هیچ نیاموختم
تو روشی جز جفا ، هیچ نیاموختی

بر سر اهل وفا ، سایه نینداختی
غیر مَتاع جفا ، مایه نیندوختی

تا دل من در غمت ،جامه ی جان چاک زد
چشم امید مرا ، از دو جهان دوختی

ای دم باد صبا ، خواجه ی ما را بگو
بنده ی خود رابه هیچ، بهرِ چه بفروختی..

فروغی_بسطامی
دیدگاه ها (۲)

یا کنج قفس یا مرگ، این بختِ کبوترهاستدنیا پل باریکی بین بد و...

من زنده بودم اما، انگار مرده بودماز بس که روزها را تا شب شمر...

عاشق شده ام، حضرت معشوقه کجایی؟من "مولوی ام" ، "شمس"، اگر جل...

آن که رسوا خواست ما را، پیش کس رسوا مباد!وان که تنها خواست م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط