بلاخره جیمین پلک از روی هم برداشت سپس با گیچی و چشم های ق
بلاخره جیمین پلک از روی هم برداشت سپس با گیچی و چشم های قرمزش به اطراف نگاه کرد آه ای کشید سپس گفت : میشه .. تاکسی خبر کنی .. نمیتونم رانندگی کنم
تهیونگ اخم کرد سپس با لحن محکمی گفت : مگه پسر بچه ۵ ساله هستی خوب امضبو بمون اینجا .. ته مرگت نیومده ..
مین جی تند به تهیونگ نگاه کرد سپس چشم غزه ای بهش رفت و خطاب به جیمین گفت : جیمین امشب رو اینجا بمون تو میونشی و جان تا صبح خوب میشی قول میدم باشه
یوبین با نگران بلند شد: چه فکر خوبی .. خونه ما هم بیرون شهره تاکسی نمیاد اینجا برم اتاق شما رو آماده کنم
مین جی دست برادرش را در دست خودش گرفت : چت شد .. ها بازم آره
جیمین نفس های سنگینی کشید سپس دستش را روی دست مین جی گذاشت و با لبخند حاصل از تلخی گفت : مگه دست از سر ما برمیداره
مین جی غمگین نگاهش کرد
تهیونگ اخم کرد سپس با لحن محکمی گفت : مگه پسر بچه ۵ ساله هستی خوب امضبو بمون اینجا .. ته مرگت نیومده ..
مین جی تند به تهیونگ نگاه کرد سپس چشم غزه ای بهش رفت و خطاب به جیمین گفت : جیمین امشب رو اینجا بمون تو میونشی و جان تا صبح خوب میشی قول میدم باشه
یوبین با نگران بلند شد: چه فکر خوبی .. خونه ما هم بیرون شهره تاکسی نمیاد اینجا برم اتاق شما رو آماده کنم
مین جی دست برادرش را در دست خودش گرفت : چت شد .. ها بازم آره
جیمین نفس های سنگینی کشید سپس دستش را روی دست مین جی گذاشت و با لبخند حاصل از تلخی گفت : مگه دست از سر ما برمیداره
مین جی غمگین نگاهش کرد
- ۲.۶k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط