خب ادامه پارت بدم 😅

پارت هفتم
راستی رمان هنوز اسم نداره یه کمک کنید 😑🔪
علامت ها
دازای-
چویا +
موری $
ناشناس/
داره فکر میکنه *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. ویو دازای.
با صدای زنگ آلارم از خواب بیدارشدم ساعت6:15 بود اروم جوری که چویا بیدار نشه از تخت پا شدم و دستو صورتمو شستم لباس پوشیدم ساعت تقریبا 7 شده بود به سمت سازمان رفتم (اینبار با ماشین)
$هی تو برو دم در سازمان دازای اومد بهش بگو بیاد دفترم
/چشم
پرش به جلو
/دازای سان
-بله
/موری سان گفت برید به دفترشون
-باشه الان میرم *ای خدا هنوز یه دقیقه نشده که رسیدم باید کار کنم 😑
-موری سان میشه بیام تو
$بیا
-باهام کار داشتی؟
$اره ببین چند تا مامور تازه استخدام کردم میتونی راهو روش کارو یادشون بدی؟
-چشم اما من ساعت 9 یه سر میرم بیرون
$باشه اما چراااااا😁
-میرم چویا رو برسونم سر کار
$هنوز پیشته 😳
-اره پیشمه و قراره باشه 😏
$اها باشه
رفتم پیش مامورا و همه چی رو یادشون دادم پوستم کنده شد ساعت 8:30 بود نیم ساعت دیگه باید میرفتم بیش چویا اما کاری نداشتم پس زودتر رفتم
-چوچوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
+دازای 😳 ام زود اومدی اماده نیستم
-میدونم خودم زود اومدم اخه حوصلم سر رفته بود
+🙄
-راستی نگفتی کجا کار میکنی؟
+تو کافه کار میکنم
-عه به اعصابت نمیخوره
+خفه شو
-☹️
+خب من اماده شدم بریم
-باشه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا من ادامه رو میدم اینو بخونید 😑🙄
دیدگاه ها (۳)

خب خب بریم ادامه

خب خب بریم واسه پارت نهم

هنتای :: سوکوکو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط