پارت

#پارت278

روی تختش دراز کشیده و به سقف اتاقش خیره بود!
ذهنش را سرتاسر افکار عجیب و غریبی گرفته بود!
چرا باید حالا ! همین الان ک دیگر اثری از علاقه اش نمی دید بر می گشت؟
حالا ک عاطفه وارد زندگی اش شده بود!
الان ک زندگی اش رنگ و بویی خاص گرفته بود ؟
این را خوب میدانست ک نگین آدمی نیست که به این زودی ها عقب بکشد!
دلش شور میزد!
نمیخواست روزهای خوبش تمام شود!!!
با صدای زنگ گوشی به خودش آمد !
گوشی اش را از روی عسلی برداشت و به صفحه اش خیره شد...

"عطولی جونم"

پووووفی کشید و بی حوصله گفت:

‌_جانم؟

عاطفه آن طرف خط با ذوق گفت:

_سلاااااام خوبی؟

فرشید: خوبم! تو چ طوری؟

عاطفه که متوجه ی گرفتگی صدای فرشید شد گفت:

_من خوبم ولی ، تو مطمئنی حالت خوبه؟

فرشید سرجایش نشست .

_اره ، فقط روزبه رفته کیلینیک ، من تنهام ! یکم حوصلم سر رفته!

عاطفه آهانی گفت :

_خب بیا بریم بیرون حوصلت بیاد سرجاش!

....
دیدگاه ها (۱)

#پارت279_خب بیا بریم بیرون حوصلت بیاد سرجاش!فرشید کلافه گفت:...

#پارت280با حس دستی رو پیشانی اش چشمانش را باز کرد!روزبه را ب...

#پارت277کلید انداخت و در را باز کرد.یاالله ای گفت!روزبه که ج...

#پارت276تا خواست وارد آسانسور شود ،بازویش را کشید و نگهش داش...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۱۱۴ (。☬⁠。⁠)⁩میو...

8:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویل بعد تمام شدن فی...

چند پارتی جونگوون p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط