پارت
پارت ۲۶
خانم وکیل
چشمم روی لبه پنجره متوقف شد. غبار نازکی روی اون نشسته بود، اما تویه نقطه، یه رد محو و نامنظمی دیده میشد. انگار یه چیز سنگین برای یه لحظه روی لبه قرار گرفته و بعد برداشته شده بود. شاید رد یک پا؟ یا لبه یک وسیله؟
همینطور که در حال بررسی بودم، صدای پای افسر به گوشم رسید، اگر کسی میخواست از پله ها بالا بیاد پله ها صدا میدادن، نه صدای کمی، صدای خیلی بدی میدادند پس یعنی قاتل از پله ها بالا نیومده ،سریع دستکش هارو درآوردم و تویه جیب اونوریم گذاشتم و انگشتر رو محکمتر توی جیبش فشردم . هنوز زمان مناسبی برای رو کردن این برگ برنده نبود. اول باید تصویر کاملتری پیدا میکردم و بعد میدادمش تا روش تحقیق کنن.
در همون لحظه افسر، نفسنفسزنان وارد اتاق شد.
..خانم وکیل، پایین رو گشتم، اما متاسفانه چیزی پیدا نکردم. حتی یه لکه خون هم ندیدم. فکر کنم متهم اشتباه کرده.
با لبخندی که سعی میکردم عادی به نظر برسده، جواب دادم:
±من هم اینجا چیز خاصی پیدا نکردم، فقط حس میکنم این پنجره باز، یکم مشکوکه. یون سه هیچوقت پنجرهها رو باز نمیذاشت.
افسر نگاهی به پنجره انداخت و با بیتفاوتی شانه بالا انداخت.
..شاید اون شب هوای اتاق گرفته بوده، یا شاید قاتل برای فرار از اینجا رفته. این چیزا طبیعیه.
میخواستم بگم :طبیعی؟ هیچ چیز این پرونده طبیعی نیست جناب ، اما چیزی نگفتم. فقط سری به نشونه ی تایید تکون دادم و به سمت کمد برگشتم ، جایی که اثر انگشت یورام و یون سه پیدا شده بود. باید با دقت بیشتری اون کمد را بررسی میکردم. شاید سرنخی از یک درگیری، یا بیشتر از اونی که یورام گفته بود، اونجا پنهان شده بود.
نگاهی گذرا به افسر انداختم که مشغول عکس گرفتن از صحنه بود.
±اقای افسر، من فکر میکنم دیگه باید برگردم. باید یه سری کارها رو پیگیری کنم.
افسر سرش رو تکون داد و گفت
..بله، حتماً خانم وکیل. ممنون از همکاریتون.
خداحافظی کردمو بدون اتلاف وقت از خونه خارج شدم
خانم وکیل
چشمم روی لبه پنجره متوقف شد. غبار نازکی روی اون نشسته بود، اما تویه نقطه، یه رد محو و نامنظمی دیده میشد. انگار یه چیز سنگین برای یه لحظه روی لبه قرار گرفته و بعد برداشته شده بود. شاید رد یک پا؟ یا لبه یک وسیله؟
همینطور که در حال بررسی بودم، صدای پای افسر به گوشم رسید، اگر کسی میخواست از پله ها بالا بیاد پله ها صدا میدادن، نه صدای کمی، صدای خیلی بدی میدادند پس یعنی قاتل از پله ها بالا نیومده ،سریع دستکش هارو درآوردم و تویه جیب اونوریم گذاشتم و انگشتر رو محکمتر توی جیبش فشردم . هنوز زمان مناسبی برای رو کردن این برگ برنده نبود. اول باید تصویر کاملتری پیدا میکردم و بعد میدادمش تا روش تحقیق کنن.
در همون لحظه افسر، نفسنفسزنان وارد اتاق شد.
..خانم وکیل، پایین رو گشتم، اما متاسفانه چیزی پیدا نکردم. حتی یه لکه خون هم ندیدم. فکر کنم متهم اشتباه کرده.
با لبخندی که سعی میکردم عادی به نظر برسده، جواب دادم:
±من هم اینجا چیز خاصی پیدا نکردم، فقط حس میکنم این پنجره باز، یکم مشکوکه. یون سه هیچوقت پنجرهها رو باز نمیذاشت.
افسر نگاهی به پنجره انداخت و با بیتفاوتی شانه بالا انداخت.
..شاید اون شب هوای اتاق گرفته بوده، یا شاید قاتل برای فرار از اینجا رفته. این چیزا طبیعیه.
میخواستم بگم :طبیعی؟ هیچ چیز این پرونده طبیعی نیست جناب ، اما چیزی نگفتم. فقط سری به نشونه ی تایید تکون دادم و به سمت کمد برگشتم ، جایی که اثر انگشت یورام و یون سه پیدا شده بود. باید با دقت بیشتری اون کمد را بررسی میکردم. شاید سرنخی از یک درگیری، یا بیشتر از اونی که یورام گفته بود، اونجا پنهان شده بود.
نگاهی گذرا به افسر انداختم که مشغول عکس گرفتن از صحنه بود.
±اقای افسر، من فکر میکنم دیگه باید برگردم. باید یه سری کارها رو پیگیری کنم.
افسر سرش رو تکون داد و گفت
..بله، حتماً خانم وکیل. ممنون از همکاریتون.
خداحافظی کردمو بدون اتلاف وقت از خونه خارج شدم
- ۱.۷k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط