بیبیکوچولومن
#بیبی_کوچولو_من
Part: ¹
«29 ژانویه-ا.ت»
قهوه ها رو گرفتم و راهی شرکت شدم
هعی این شیشمین باره که من قهوه میگیرم مگه سر گنج نشستم همش به من میگن
«داشت میرفت که یکی خورد بهش،قهوه ها ریختن و لباس جفتشون کثیف شد»
حواست کجاست مردیکه دراز جلو راتو نگا کن کدوم گوری داری میری ریدی به لباسم
...:حواست باشه داری چی میگی قشنگ زدی لباس چند میلیون وونی رو خراب کردی داری زر زر هم میکنی
مرده شور خودتو اون لباس جنس دومت رو ببرن حراجی سر کوچه مون هم از این بهتر شو دارن.
...:حرفات تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود.
برو خدارو شکر کن امروز سر کیفم وگرنه میدادم قصابی خشکت کنه
نه بابا ترسیدم بیا برو بابا بچه میترسونی.
..:«از تو کیف پولش، پول دراورد و جلوش گرفت» بیا بگیر پول لباست و قهوه ها
به گدا پول میدی دراز اون پول رو بردار خودت و اون لباست رو ببر خشک شویی زاتن باید تمیز بشی. وقتمو الکی گرفتی اومیدوارم دیگه ریخت درازت رو نبینم.
...:همچنین
بی توجه به حرفاش از کنارش رد شدم.
با این لباس که نمی تونم برم شرکت تا الانم دیر کردم پففف.
به مین جه پیام دادم و بش گفتم یکم دیر میام.
تاکسی گرفتم و دوباره راهی خونه شدم بعد چند دقیقه رسیدم تا وارد خونه شدم مامانم با نگرانی اومد سمتم
مامان.ات: چیزی شده دخترم،چه بلایی سر لباست افتاده
:لباسامو عوض میکنم میام بهت میگم
سری تکون داد. از پله ها بالا رفتم،وارد اتاقم شدم و به دست لباس تمیز برداشتم و رفتم حموم.
«چند مین بعد»
برای بار دوم آماده شدم و از خونه زدم بیرون
سوار ماشین مامانم شدم و را افتادم سمت شرکت..
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد وصلش کردم به مانیتور و جواب دادم:
کیم ا.ت هستم بفرمایید
پدر.ا: کیممم ا.تتت دختر ی کله شق کجایی
بابا تویی؟
پدر.ا: پ.ن.پ خالتم چرا شرکت نیستی
یه مشکلی پیش اومد رفتم خونه
پدر.ا: همین الان خودتو میرسونی شرکت مهمون داریم.
رسیدم دم شرکتم الان میام فعلا.
از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم پا تند کردم و خودمو به آسانسور رسوندم و دکمه طبقه دفتر بابام رو زدم.
مدتی نگذشت که در آسانسور باز شد و به طرف اتاق بابا هجوم بردم
دم در که رسیدم لباسم رو مرتب کردم و تقی به در زدم
میتونم بیام داخل؟
پدر.ا:بیا
دستگیره رو پایین دادم و در رو اروم باز کردم وارد شدم و با دیدن شخصی که توی اتاق بابام بود اخم هام رفت تو هم..
بازم تو
جونگکوک:بازم تو
«هم زمان گفتن»
#فیک #رمان #سناریو #چندپارتی #جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن
Part: ¹
«29 ژانویه-ا.ت»
قهوه ها رو گرفتم و راهی شرکت شدم
هعی این شیشمین باره که من قهوه میگیرم مگه سر گنج نشستم همش به من میگن
«داشت میرفت که یکی خورد بهش،قهوه ها ریختن و لباس جفتشون کثیف شد»
حواست کجاست مردیکه دراز جلو راتو نگا کن کدوم گوری داری میری ریدی به لباسم
...:حواست باشه داری چی میگی قشنگ زدی لباس چند میلیون وونی رو خراب کردی داری زر زر هم میکنی
مرده شور خودتو اون لباس جنس دومت رو ببرن حراجی سر کوچه مون هم از این بهتر شو دارن.
...:حرفات تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود.
برو خدارو شکر کن امروز سر کیفم وگرنه میدادم قصابی خشکت کنه
نه بابا ترسیدم بیا برو بابا بچه میترسونی.
..:«از تو کیف پولش، پول دراورد و جلوش گرفت» بیا بگیر پول لباست و قهوه ها
به گدا پول میدی دراز اون پول رو بردار خودت و اون لباست رو ببر خشک شویی زاتن باید تمیز بشی. وقتمو الکی گرفتی اومیدوارم دیگه ریخت درازت رو نبینم.
...:همچنین
بی توجه به حرفاش از کنارش رد شدم.
با این لباس که نمی تونم برم شرکت تا الانم دیر کردم پففف.
به مین جه پیام دادم و بش گفتم یکم دیر میام.
تاکسی گرفتم و دوباره راهی خونه شدم بعد چند دقیقه رسیدم تا وارد خونه شدم مامانم با نگرانی اومد سمتم
مامان.ات: چیزی شده دخترم،چه بلایی سر لباست افتاده
:لباسامو عوض میکنم میام بهت میگم
سری تکون داد. از پله ها بالا رفتم،وارد اتاقم شدم و به دست لباس تمیز برداشتم و رفتم حموم.
«چند مین بعد»
برای بار دوم آماده شدم و از خونه زدم بیرون
سوار ماشین مامانم شدم و را افتادم سمت شرکت..
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد وصلش کردم به مانیتور و جواب دادم:
کیم ا.ت هستم بفرمایید
پدر.ا: کیممم ا.تتت دختر ی کله شق کجایی
بابا تویی؟
پدر.ا: پ.ن.پ خالتم چرا شرکت نیستی
یه مشکلی پیش اومد رفتم خونه
پدر.ا: همین الان خودتو میرسونی شرکت مهمون داریم.
رسیدم دم شرکتم الان میام فعلا.
از ماشین پیاده شدم و وارد شرکت شدم پا تند کردم و خودمو به آسانسور رسوندم و دکمه طبقه دفتر بابام رو زدم.
مدتی نگذشت که در آسانسور باز شد و به طرف اتاق بابا هجوم بردم
دم در که رسیدم لباسم رو مرتب کردم و تقی به در زدم
میتونم بیام داخل؟
پدر.ا:بیا
دستگیره رو پایین دادم و در رو اروم باز کردم وارد شدم و با دیدن شخصی که توی اتاق بابام بود اخم هام رفت تو هم..
بازم تو
جونگکوک:بازم تو
«هم زمان گفتن»
#فیک #رمان #سناریو #چندپارتی #جونگکوک #بی_تی_اس #بنگتن
- ۱۷.۵k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط