رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز

رفتم اما دل من مانده  برِ دوست هنوز
می‌برم جسمی و دل در گروِ اوست هنوز
 
بگذارید به آغوش غم خویش روم
بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز

گرچه با دوری او زندگی‌ام نیست ولی
یاد او می‌دمدم جان به رگ و پوست هنوز

همچو گل یک نفسم جا به سرسینه گرفت
سینهء غمزده ز آن خاطره خوشبوست هنوز

رشتهء مهر و وفا شکر که از دست نرفت
بر سر شانهء من تاری از آن موست هنوز

بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم
با که این درد بگویم که جفاجوست هنوز!

تا ز دل نالهء جانسوز بر آرم همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز

با همه زخم که "سیمین" به دل از او دارد
می‌کشد نعره که آرام دلم اوست هنوز

#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۱)

قلم بنویس دردم را ، هوای قلب سردم را بگو با آینه آرام ، دلیل...

‏باز این دل دیوانه , عاشق شده دزدانه می نالد و می گردد , زا...

شاعر که باشی ، شعرهایت درد دارد !حتی قلم ، ‌گاهی به جایت در...

بار دیگر به سرم هرچه بیاوردی عشقداغ شد سینه ام از آن همه دلس...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط