در این زمانه که احساس جنس بازاریست

در این زمانه که احساس جنس بازاریست
هنوز فلسفه ام دلبری و دلداریست

گمان نمی کنم این بار جان به در ببرم
که زهر زخم جدائیت بر دلم کاریست

چگونه دست کشم از نیاز مبرم خویش
که دوست داشتنت اختیار اجباریست

زلال سلسله ات منقرض نخواهد شد
هنوز هم هوس عشق در رگم جاریست

خوشم به جذبه اندوه آسمانی تو
که از حقارت لبخنده زمین عاریست

مرا ستاره من از مدار خارج کن
اگر که حلقه دستم به گردنت باریست

به یاد چشم تو چشمم به خواب خواهد رفت
که چشم بستن من افتتاح بیداریست

اگر قرار به عمر دوباره ای باشد
تو نیز باشی اگر آه پاسخم آریست

در این شکفتن جان سوز با زبان غزل
غرض گشایش آغوش بسته یاریست

ببین معادله واژه های مبهم من
به پاسخی که رسیده ست
=وقت دیداریست

#زین_العابدین_محب_علی
دیدگاه ها (۷)

این روزا خیلی گله دارماین روزا باید باشی . . این روزا باید د...

آیا ماجرای عمه ی مرا شنیده اید؟عمه ی من همیشه تنها بودخیلی ه...

این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست؟آرزو بخش دل اندوهگین من ...

چرا هیچوقت هیچ چیز همین حالا نیست؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط