فئولای
فئولای
روز مرگت مبارک پارت یازدهم
فئودور که تنها امیدش این بود که نیکولای دست رد به سینش نزنه خودشون کنار دوستی که به تازگی انگا چیزی بیشتر از دوست شده بود جا داد
و منتظر واکنشی از قبال نیکولای بود و نا امید هم نشد چون قبل از این که نا امید بشه بدون توجه زیادی از مخاطبش جوابی گرفت
نیکولای: خب..؟
فئودور: ....خب؟
نیکولای: فکر نمیکنی باید توضیح بدی
اما حرف نیکولای با فرود اومدن دختری که موهای دو رنگ داشت داخل بقلش نصفه موند
دختری که انگار تمام شادیه دنیا رو بهش داده بودن فقط چون همبازی پیدا کرده بود نیکولای شاید اولین کسی بود که وقتی کیو رو میدید اولین فکرش به موهب کیو مربوط نبود
البته شاید دلیل این درک این بود که فئودور به هردوشون به چشم دوتا روانی که برای تیمارستان خطرناک بودن نگاه میکرد
فئودور: شما خوب با هم کنار اومدید..
نیکولای همینطور که کیو از سر و کولش بالا میرفت چشم غره ای به فئودور رفت و بعد خندیدو گفت:
قرار نیست با این حرفا از سوالم بگذرم چه مرگته
فئودور: مریضی
نیکولای: چه مریضیی؟
فئودور: چرا میخوای بدونی؟
نیکولای : الان که فکر میکنم اره مهم نیست
اما هر چند این جمله احساسی رو نشون نمیداد اما
به معنیه بی احساس بودن نیکولای نبود چون
چند ثانیه طول نکشید که خودشو توی بقل فئودور انداخت و پرسید: خب !!نخشت واسه امشب چیه رئیس؟؟!!
____
روز مرگت مبارک پارت یازدهم
فئودور که تنها امیدش این بود که نیکولای دست رد به سینش نزنه خودشون کنار دوستی که به تازگی انگا چیزی بیشتر از دوست شده بود جا داد
و منتظر واکنشی از قبال نیکولای بود و نا امید هم نشد چون قبل از این که نا امید بشه بدون توجه زیادی از مخاطبش جوابی گرفت
نیکولای: خب..؟
فئودور: ....خب؟
نیکولای: فکر نمیکنی باید توضیح بدی
اما حرف نیکولای با فرود اومدن دختری که موهای دو رنگ داشت داخل بقلش نصفه موند
دختری که انگار تمام شادیه دنیا رو بهش داده بودن فقط چون همبازی پیدا کرده بود نیکولای شاید اولین کسی بود که وقتی کیو رو میدید اولین فکرش به موهب کیو مربوط نبود
البته شاید دلیل این درک این بود که فئودور به هردوشون به چشم دوتا روانی که برای تیمارستان خطرناک بودن نگاه میکرد
فئودور: شما خوب با هم کنار اومدید..
نیکولای همینطور که کیو از سر و کولش بالا میرفت چشم غره ای به فئودور رفت و بعد خندیدو گفت:
قرار نیست با این حرفا از سوالم بگذرم چه مرگته
فئودور: مریضی
نیکولای: چه مریضیی؟
فئودور: چرا میخوای بدونی؟
نیکولای : الان که فکر میکنم اره مهم نیست
اما هر چند این جمله احساسی رو نشون نمیداد اما
به معنیه بی احساس بودن نیکولای نبود چون
چند ثانیه طول نکشید که خودشو توی بقل فئودور انداخت و پرسید: خب !!نخشت واسه امشب چیه رئیس؟؟!!
____
- ۱.۸k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط