سبحانکَ از اینکه رها کرده باشی‌ام

پر کرده بود ذهن مرا از محال‌ها
دنیای بی‌ثباتِ پر از احتمال‌ها

عمرم شبیه تیرِ رهاگشته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سال‌ها

هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفرانه حاشیه زد بر زوال‌ها

آغاز شد ولی به بهارِ نگاه تو
در من مسیر تازه‌ای از اعتدال‌ها

تا از تو پر شدم، چه غم از اینکه پر شده‌ست
پشت سر من، عالمی از قیل و قال‌ها

سبحانکَ از اینکه رها کرده باشی‌ام
در ازدحام این‌همه فکر و خیال‌ها

سبحانکَ از اینکه دَمی شک کنم به تو
از بی‌جواب ماندن خیلِ سؤال‌ها

تا از دلِ غزل گرهِ بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزال‌ها

هر ذرّه در کنار تو معنا گرفته‌است
من با تو می‌رسم به تمام کمال‌ها...
#وحیده_گرجی
دیدگاه ها (۵)

جنون

بغل

از من در برابر عشق شفاعت کن

هنوز هم داغ نبودنش تازه است...همین است که موقع قرائت سوره بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط