کوک همین الان میریم عقد میکنیم
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۱
کوک: همین الان میریم عقد میکنیم..
جنا: عه...میگم سنت بیشتر از منه..لدشم کی با تو عقد میکنه؟
نباید دیگه نفرتم و جوری نشون بدم که بفهمه.
کوک:چرا مگه چمه؟!
جنا:چیت نیست؟!
الیا: جنا چرا با دایی ازدواج نمیکنی؟؟مرد خوبیه ها..
جنا: عزیزم ازدواج که همین طوری نیست.
الیا: هعی..
ناراحت رو پام نشست.
کوک:بهتر از من کجا میتونه پیدا کنه!؟
برایه خودش غور میزد.
جنا: من باید بزم سرکااار
کوک: امروز جمعست..
جنا: عه..
مودی نگام کرد.
که خودم و مشغول الیا کردم.
الیا خیلی بوسممیکرد که یه دفعه جونگکوک با یه دستش الیا رو کنار نشوند
کوک: چقدر بوسش میکنی ،نکن بچه...
الیا: خو چرا!؟
کوک: چون...
جونگکوک حرفش و خورد و گفت:
_ نکن دیگه..
جنا: میشه من برم خونم!؟
اروم به جونگکوک گفتم که خیلی شیک گفت: نه
خیلی با حرص و کنی بلند گفتم:
_ چی چیو نه..
الیا نگامون کرد که ادامه دادم
جنا:......چی چیو نمیزاری الیا پیشم باشه؟!بزار پیشه من باشه..
کوک: اون وقت دلم براش تنگ میشه..
جنا:خوب یا هر وقت خواستی ببینش.
کوک: چی میگی دختر خول شدی؟یه بچه رو بزارم پیش تو؟
جنا:یه هفته بد مراقبش بودم؟!
الیا: تروخدا...
کوک: نه..
جنا: عه خو ساکت شو دیگه..تو که بچه نگه نمیداری..منم تنهام.
کوک: من باید هر دقیقه الیا رو ببینم..
ادامه حرفش و با نیشخند زد.
کوک: میگم بریم عقد کنیم ،تو بیا خونه من نظرت چیه!؟
جوری این و گفت که فقط خودم منظورش و میفمیدم.
اگه الیا نبود یدونه میزدمش.
الیا: بعدش میشه شب پیش من بخوابه!؟
کوک: اگه میخوای داییت زن بگیره باید زنش پیش خودش باشه دیگه نه!؟
جنا: کی زن تو شد؟
الیا: لطفاا خواهش میکنم،تو خیلی باهام مهربونی،حتی بعضی وقتا حس میکنم مامانمی...
چرایه دفعه قلبم یجوری شد!؟
میتونم درک کنم بدون مادر بودن چه حسی داره.
ولی نمیتونم همجین کاری کنم.
ولی خب الیا ام گناه داشت.
چرا داشتم زندگیم و بخواطر این دختر بد تر میکرد؟
یه دختر بچه از خونه جونگکوکه.
یه دفعه ماشین محکم وایساد
بارون نم نم میومد.
الیا سفت گرفتم که سرش جایی نخوره.
جنا: چیشد؟!
اصلا داشتیم کجا میرفتیم؟!
که همش خاکی راه!؟
جونگکوک از ماشین پیاده شد و در و باز گذاشت.
سرم و یکم خم کردم
جنا: چیشده!؟
کوک: تو گل گیر کرده.
سوار ماشین شد و هر کاری کرد ماشین حرکت نکرد.
جتا: زنگ بزن به کسی بیاد..
جونگکوک گوشیش و روشن کرد ولی انتن نداشت.
جنا: اخه وسط بیابون چیکار میکنیم!؟
کوک:هوففف..
الیا که کنارم جا خوش کرده بود بین بیداری و خوابیدن تعادل نداشت.
جونگکوک تو ماشین نشست و با گوشیش ور میرفت سخت در حال تلاش بود.
الیا با خرس خوابش برده بود.
جنا: خبری نشد!؟
کوک: هیچ انتن نمیده،فکر کنم بخواطر هوا هم هست.
جنا: پس چیکار کنیم!؟
کوک: صندق عقب پتو دارم
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۳۱
کوک: همین الان میریم عقد میکنیم..
جنا: عه...میگم سنت بیشتر از منه..لدشم کی با تو عقد میکنه؟
نباید دیگه نفرتم و جوری نشون بدم که بفهمه.
کوک:چرا مگه چمه؟!
جنا:چیت نیست؟!
الیا: جنا چرا با دایی ازدواج نمیکنی؟؟مرد خوبیه ها..
جنا: عزیزم ازدواج که همین طوری نیست.
الیا: هعی..
ناراحت رو پام نشست.
کوک:بهتر از من کجا میتونه پیدا کنه!؟
برایه خودش غور میزد.
جنا: من باید بزم سرکااار
کوک: امروز جمعست..
جنا: عه..
مودی نگام کرد.
که خودم و مشغول الیا کردم.
الیا خیلی بوسممیکرد که یه دفعه جونگکوک با یه دستش الیا رو کنار نشوند
کوک: چقدر بوسش میکنی ،نکن بچه...
الیا: خو چرا!؟
کوک: چون...
جونگکوک حرفش و خورد و گفت:
_ نکن دیگه..
جنا: میشه من برم خونم!؟
اروم به جونگکوک گفتم که خیلی شیک گفت: نه
خیلی با حرص و کنی بلند گفتم:
_ چی چیو نه..
الیا نگامون کرد که ادامه دادم
جنا:......چی چیو نمیزاری الیا پیشم باشه؟!بزار پیشه من باشه..
کوک: اون وقت دلم براش تنگ میشه..
جنا:خوب یا هر وقت خواستی ببینش.
کوک: چی میگی دختر خول شدی؟یه بچه رو بزارم پیش تو؟
جنا:یه هفته بد مراقبش بودم؟!
الیا: تروخدا...
کوک: نه..
جنا: عه خو ساکت شو دیگه..تو که بچه نگه نمیداری..منم تنهام.
کوک: من باید هر دقیقه الیا رو ببینم..
ادامه حرفش و با نیشخند زد.
کوک: میگم بریم عقد کنیم ،تو بیا خونه من نظرت چیه!؟
جوری این و گفت که فقط خودم منظورش و میفمیدم.
اگه الیا نبود یدونه میزدمش.
الیا: بعدش میشه شب پیش من بخوابه!؟
کوک: اگه میخوای داییت زن بگیره باید زنش پیش خودش باشه دیگه نه!؟
جنا: کی زن تو شد؟
الیا: لطفاا خواهش میکنم،تو خیلی باهام مهربونی،حتی بعضی وقتا حس میکنم مامانمی...
چرایه دفعه قلبم یجوری شد!؟
میتونم درک کنم بدون مادر بودن چه حسی داره.
ولی نمیتونم همجین کاری کنم.
ولی خب الیا ام گناه داشت.
چرا داشتم زندگیم و بخواطر این دختر بد تر میکرد؟
یه دختر بچه از خونه جونگکوکه.
یه دفعه ماشین محکم وایساد
بارون نم نم میومد.
الیا سفت گرفتم که سرش جایی نخوره.
جنا: چیشد؟!
اصلا داشتیم کجا میرفتیم؟!
که همش خاکی راه!؟
جونگکوک از ماشین پیاده شد و در و باز گذاشت.
سرم و یکم خم کردم
جنا: چیشده!؟
کوک: تو گل گیر کرده.
سوار ماشین شد و هر کاری کرد ماشین حرکت نکرد.
جتا: زنگ بزن به کسی بیاد..
جونگکوک گوشیش و روشن کرد ولی انتن نداشت.
جنا: اخه وسط بیابون چیکار میکنیم!؟
کوک:هوففف..
الیا که کنارم جا خوش کرده بود بین بیداری و خوابیدن تعادل نداشت.
جونگکوک تو ماشین نشست و با گوشیش ور میرفت سخت در حال تلاش بود.
الیا با خرس خوابش برده بود.
جنا: خبری نشد!؟
کوک: هیچ انتن نمیده،فکر کنم بخواطر هوا هم هست.
جنا: پس چیکار کنیم!؟
کوک: صندق عقب پتو دارم
- ۴۱.۸k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط