ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 88 (๑˙❥˙๑)
یونگهو به اخم و ساکت به جلو خیره شد و سرعت ماشین رو بیشتر کرد
تمام تول راه دختر به تک تک پیام های جونگکوک رو نگاه کردم که به شدت عصبانی بود هیچ خبری از بیرون رفتنش نداشته و از شانس بدنش گوشیش رو سایلت کرده بود مشوش و مضطرب پاش رو تکون میداد که یونگهو به آخرین سرعت خیلی زود به مقصد رسید و جلوی ساختمان ایستاد... ویوا کیفش رو برداشت و با عجله دست روی دستگیره در ماشین گذاشت که مچ دست محکم اسیر دست بونگهو شد
و بعد صدا دلخور و خشکش توی فضا ماشین پیچید
یونگهو : چرا انقدر عجله میکنه نکنه اون عوضی باهات بد رفتاری میکنه
ویوا ببین من قبل هم بهت گفتم هنوزم سر حرف هستم فقد کافی که تو بخواهی من...
با یادآوری حرف های که شب عروسیش گفت بود اخم کرد و مچ دست رو محکم از بین انگشتای یونگهو بیرون کشید و
با غیض گفت : من همون شب بهت گفتم جونگکوک هرجوری باشه شوهر منه بودن در کنارش رو با دنیا عوض نمیکنه که میتونی منو از دست خلاصه کنی چطوری ازش جدا بشم بیام با تو ازدواج کنم
پس قلبم چی عشقم چی همون شب بهت گفتم من عاشق جونگکوکم فهمیدی عاشقش الان اینجام چون فکر کردم همون شب منظورم رو واضح گفتم چون فکر میکردم دوستیم
نگاهش رو ازش گرفت و در ماشین رو باز کرد قبل از خارج شدن از ماشین گفت : من نمیخوام دوست بچگیم رو از دست بدم اما اگه هر بار این موضوع رو پیش بکشی که از جونگکوک جدا بشم دیگه به دیدنم نیا
از ماشین بیاده شد و به سمته ساختمان قدم برداشت اما صدای یونگهو ایستاد که با لحنی ناراحت گفت : آخر هفته قرار به مدت طولانی از کره برم یه پیشنهاد کاری مهم از خارج از کشور گرفتم بیا همه چیز رو فراموش کنیم من چیزی نگفتم و تو هم چیزی نشنیدی میخوام دوست بمونیم
ویوا برگشت و بهش نگاه کرد که با چهره جدی اما ناراحت ایستاد بود و با صدای آرومی گفت : باشه
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی از یونگهو بمونی به سمته ورودی ساختمان دوید خیلی زود رمز آسانسور پنت هاوس رو زد و وارد آسانسور شد تحمل همه این اتفاقات برای قلب دختر سنگین بود
فکر نمیکرد یونگهو باز هم بخواد اون موضوع رو پیش بکشه حرف های یونگهو خبر ندادنش به جونگکوک اون عطر و گوشواره
و جونگکوکی که احتمالا الان از عصبانیت و بیخبری بیشتر وسایل خونه رو بهم ریخته
با ایستادن ایستادن آسانسور از افکارش بیرون اومد و به سمته در طلایی رنگ پنت هاوس رفت و زمر در رو زد و با استرس منتظر موند ...
هنوز وارد خونه نشده بود که با شنیدن صدای یونگهو ایستاد
یونگهو : گوشیتو جا گذاشتی
(๑˙❥˙๑) پارت 88 (๑˙❥˙๑)
یونگهو به اخم و ساکت به جلو خیره شد و سرعت ماشین رو بیشتر کرد
تمام تول راه دختر به تک تک پیام های جونگکوک رو نگاه کردم که به شدت عصبانی بود هیچ خبری از بیرون رفتنش نداشته و از شانس بدنش گوشیش رو سایلت کرده بود مشوش و مضطرب پاش رو تکون میداد که یونگهو به آخرین سرعت خیلی زود به مقصد رسید و جلوی ساختمان ایستاد... ویوا کیفش رو برداشت و با عجله دست روی دستگیره در ماشین گذاشت که مچ دست محکم اسیر دست بونگهو شد
و بعد صدا دلخور و خشکش توی فضا ماشین پیچید
یونگهو : چرا انقدر عجله میکنه نکنه اون عوضی باهات بد رفتاری میکنه
ویوا ببین من قبل هم بهت گفتم هنوزم سر حرف هستم فقد کافی که تو بخواهی من...
با یادآوری حرف های که شب عروسیش گفت بود اخم کرد و مچ دست رو محکم از بین انگشتای یونگهو بیرون کشید و
با غیض گفت : من همون شب بهت گفتم جونگکوک هرجوری باشه شوهر منه بودن در کنارش رو با دنیا عوض نمیکنه که میتونی منو از دست خلاصه کنی چطوری ازش جدا بشم بیام با تو ازدواج کنم
پس قلبم چی عشقم چی همون شب بهت گفتم من عاشق جونگکوکم فهمیدی عاشقش الان اینجام چون فکر کردم همون شب منظورم رو واضح گفتم چون فکر میکردم دوستیم
نگاهش رو ازش گرفت و در ماشین رو باز کرد قبل از خارج شدن از ماشین گفت : من نمیخوام دوست بچگیم رو از دست بدم اما اگه هر بار این موضوع رو پیش بکشی که از جونگکوک جدا بشم دیگه به دیدنم نیا
از ماشین بیاده شد و به سمته ساختمان قدم برداشت اما صدای یونگهو ایستاد که با لحنی ناراحت گفت : آخر هفته قرار به مدت طولانی از کره برم یه پیشنهاد کاری مهم از خارج از کشور گرفتم بیا همه چیز رو فراموش کنیم من چیزی نگفتم و تو هم چیزی نشنیدی میخوام دوست بمونیم
ویوا برگشت و بهش نگاه کرد که با چهره جدی اما ناراحت ایستاد بود و با صدای آرومی گفت : باشه
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی از یونگهو بمونی به سمته ورودی ساختمان دوید خیلی زود رمز آسانسور پنت هاوس رو زد و وارد آسانسور شد تحمل همه این اتفاقات برای قلب دختر سنگین بود
فکر نمیکرد یونگهو باز هم بخواد اون موضوع رو پیش بکشه حرف های یونگهو خبر ندادنش به جونگکوک اون عطر و گوشواره
و جونگکوکی که احتمالا الان از عصبانیت و بیخبری بیشتر وسایل خونه رو بهم ریخته
با ایستادن ایستادن آسانسور از افکارش بیرون اومد و به سمته در طلایی رنگ پنت هاوس رفت و زمر در رو زد و با استرس منتظر موند ...
هنوز وارد خونه نشده بود که با شنیدن صدای یونگهو ایستاد
یونگهو : گوشیتو جا گذاشتی
- ۱۲.۶k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط