عشقـ/مـافیایی

پارت پنجم
با صدای زنگ گوشی بیدار شدم
گوشی رو پرت کردم خورد تو صورت جین که تو چهارچوبه در وایستاده بود
بدبخت شدم
الان میاد منو میخورههه
ا.ت:هیونگ غلط کردم تورو خدااا
جین:به صورت هندسامه من ضربه میزنییی
وایستا بزنمت بعد معذرت خواهی میکنم نگران نباش
ا.ت:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
کوکی:کیییفففف بزار بخوابممم
سریع رفتم اتاقه کوکی در رو پشت سرم قفل کردم
کوک:بچه بودی در میزدی وارد میشدی
ا.ت:بچه بودم خیلی کارا میکردم
کوک:...
ا.ت:خوابیدی؟
کوک:...
ا.ت:بیداااار شوووو وقته خوابهههه
جین:از جوکای خودت مایع بزار
ا.ت:تو پرا هنوز اونجایی
جین:تا بیای بیرون بکشمت:]
ا.ت:کوکی عشقم کمک:>
کوک:بابا بیدار شدم به مولا اه
برو کنار ببینم(در رو باز کرد)
دست منم کشید اورد بیرون و جین موند سوزان سوزان
رفتیم آشپز تونه یه چی خوردیم لباس پوشیدیم با کلی بادیگارد رفتیم دانشگاه
کوک:خب چیزه
جین اوک بون رو گرفت ایناها الان اس ام اسش اومد
ا.ت:یسسسس
خب خیلی راحت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم
به بقیه بادیگاردا و نیرو ها بگو برن رو سقفه دانشگاه استتار کنه هرکی مشکوک بود بزنه تو سرش
چون نمیخوام کسایی که با اوک بونن زنده بمونن
کوک:حله
هرچی گفتم رو اس ام اسش رو فرستاد برا جین
کوک:بیا بریم کلاس الان دیرمون میشه
ا.ت:منطقیه
رفتیم تو کلاس نشستیم پیشه هم
که جیمین وارد شد
قیافه اش پریشون بود
عاخیی
کیوت خر
اهم اهم
به نظرم هرچه سریع تر بهش فلش رو بدم بهتره
ولی امروز حالش خوب نیست نباید بهش نزدیک بشم...
دیدگاه ها (۱)

#عشق_مافیایی پارت ششموسطه کلاس صدا تفنگ اومد همه ترسیدنمنم خ...

عشقـ/مـافیایی

ازداوج اجباری

در حـال نوشتن رمان هستم:) 💕

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط