part

#part_99
#آیــبــیــکـه
آیبیکه:بیخیال بیا بریم...
بدون حرف در خونه ‌رو آروم بست و راه افتاد توی کوچه...
تند پشت‌سرش راه افتادم...
آیبیکه:ماشینت چی پس؟
برک:میخام یکم قدم بزنم صبح میام ورش میدارم
آهانی گفتم و کنارش به راه افتادم...
برک:خیلی خنده داره آیبیکه برای اولین بار تو زندگیم
بهت حسودیم شد!
با تعجب به طرفش برگشتم..با لبخند غمگینی بهم نگاه میکرد
آیبیکه:تو دیگه چی میخای از زندگیت؟
یک بابای فداکار داری یک خواهر مهربون داری
پول داری ماشین داری تو دیگه مرگ میخای از زندگیت؟
جمله‌ی آخرمو با صدای بلند گفتم که باعث شد بزنه زیر خنده
برک:حق باتوعه اما عوضش تو یک مامان مهربونی داری
آیبیکه مادر داشتن جای همرو میتونه برای آدم پر کنه:)
آیبیکه:بیخیال برک الان منم بابا ندارم؛درسته
به بابای تو حسودیم شه؟هیچکس تو زندگیش
خشبخت نیست هرکسی یک نقاط ضعفی داره
ایستاد و به طرفم برگشت؛دستامو توی دستش گرفت
برک:ولی چه خوبه که تو امدی تو زندگیم
تو بهم یاد دادی زندگی با دیوونگی قشنگ‌تره...
هیچوقت نرو باشه؟:)
لبخند محوی زدم؛به سختی خودمو بالا کشیدم
و بوسه‌ی روی چال گونه‌اش کاشتم
آیبیکه:میمیری یکم کوتاه تر باشی؟قدم بهت نمیرسه صگگ
دیدگاه ها (۰)

#part_100 #دوروکـــهمراه با آسیه وارد مدرسه شدیم...کسری از ث...

🖤#part_101#دوروکـــبعداز تموم شدن کلاس؛به طرف سالن بسکتبال ر...

#part_98#آیــبــیــکـهماشین جلوی خونه متوقف شدآیبیکه:آخه مرت...

#part_97#دوروکـــچندثانیه به چشماش زل زدم و بعدش صاف نشستم د...

اولین نگاه_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟱بعد از اون روز رئیس اونقدر حواسش بهم بود که ...

عشق چیز خوبیه پارت سه دستو و پاهام بسته شده بودن نمیتونستم ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط