اورا

🔹 #او_را ... (۱۰)





سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه

اما وقتی جوابشو ندادم ، کم کم دیگه خبری ازش نشد.



مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون ، سعی میکرد حالمو بهتر کنه.

امّا من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗ ️



نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم 😔

سعید منو نابود کرده بود ...



حال بد خودم کم بود ، بابا هم با دیدن نمره هام شدیداً دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد ...



برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم.



استادم یه پسر بیست و هفت ، هشت ساله بود.



خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅



بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست ...



اونقدر هم بیخیال و بی فکر بودم که نمیفهمیدم باید حداقل با یه لباس موجه پیشش بشینم ...🔥

👈 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-دهم/
دیدگاه ها (۳)

🔹 #او_را ... (۱۱)- چرا آبروی منو بردی ؟؟به پسره چی گفتی که ...

🔹 #او_را ... (۱۲)بعد از دانشگاه راه خونه ی مرجان رو پیش گر...

🔹 #او_را ... (۹)حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق...

🔹 #او_را ... (۸)تا برگردم خونه دیر شد،وقتی رسیدم مامان و با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط