کاش نمی شناختمت


کاش نمی ‌‌شناختمت
آنوقت با تو بودن چه آسان بود
آنوقت هر چیزی رسمیتِ خودش را
داشت
حتی سلام ها، حتی نگاه ها
مثلِ دو غریبه...
یک احوال پرسی‌ِ مودبانه
تعارفِ یک صندلی خالی‌
بی‌ هیچ تکلفی
کنارِ هم می‌‌نشستیم
بی‌ هیچ حرفی‌ قهوه هامان را
می‌‌خوردیم
و اگر از روی حواس پرتی
پر از حسرتِ نوازشِ دست‌های تو
یا غرق رویای بوسه‌های تو می‌‌شدم،
جای نگرانی نبود
همین که نگاهم می‌‌کردی
سرم را به کتابی‌، درختی، پرنده ای، آگهی روزنامه ای، بند می‌‌کردم و تو فی‌البداهه از صرافتِ آزار من می‌‌افتادی ...

👤نیکی فیروزکوهی



#عاشقانه #جذاب
دیدگاه ها (۱)

‌کاش نمی ‌‌شناختمتآنوقت با تو بودن چه آسان بودآنوقت هر چیزی ...

چو قنــارے بہ قفـــس؟ یا چو پرست...

پارت : ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط