قبیله ی عشقوقتی می خواهم شروع کنم تا از تو بگویمطلوع نمی کند خورشید قلبمدر سیاهی چشمانت گم می شودتو از کدامین قبیله ای که قبله ی عشق من شده ایمحبوب من از من مگیر نگاهت راکه می خواهم در آرامش سیاهش گم شوم