بعد از حرفام بوس کوچیکی روی گونم کرد و رفت بیرون

بعد از حرفام بوس کوچیکی روی گونم کرد و رفت بیرون
به گریه کردن ادامه میدادم جیغ میزدم فوش میدادم
تا ساکت شدم
چ-....دستام باز بود با اینکه خیلی خسته بودم ولی شاید دیگه این فرژتو کیر نیارم پس با دو به سمت در رفتم ولی قفل بود پس سمت پنجره رفتم پنجره باز بود و ارتفاعش خوب بود از لوله ای که بقل پنجره بود گرفتم و پاهامو میزاشتم رو دیوار و اروم پایین نیومدم تا پایین اومدنم همش دعا میکردم که لوله نشکنه
اخراش بود که تصمیم گرفتم بپرم ولی.. ولی رو یچیز نرم همچینم نرم نبود ولی زمین نبود چون چشمام بسته بودم باز کردم و.. نه. نه نه نه نههههه تو بقل یکی از نگهبانای اونجا بودم هرچقدر دستو پام میزدم که فرار کنم انگار هیچ تلاشی نکرده بوذم اون مرد خیلی گنده و قپی تر از منه ولی خب تسلیم نشدم و ادامه دادم تو هین موقعی که من داشتم اینو میزدم این داشت منو میبرد به اون امارت کوفتی
#لطفا من نمیخوام برگردم اونجا التماست میکنم بزارم پایینهق
؟:ببخشید ولی اگه ترو بزارم زمین خودم و خانوادم کشته میشیم
بعد از حرفش ساکت شدم بهش حق میدم من یه ادم غریبم مطمعنن که خانوادشو انتخواب میکنه تا منی که تازه دیده گذاشتم زمین ولی با دست گرفته بودم و هی میکشیدم رسیده بودیم به طبقه ی بالا پایینو ندیده بودم ولی طبقه ی دوم خیلی خفن بود مثل بکرومز بود به بالا نگاه کردم و دیدم که انگاری طبقه های دیگه ای هم هست این خونه چقدر
با صدای در حرفم نصفه موند رفتیم داخل که اون مرد که اسمش چی بود... امم.. اها شوگا اونجا بود تو چشماش یه دارم براته گنده ای بود بادیکار منو تخویل داد و وقتی داشت میرفت گفتم
#نه تروخدا منو پیش این روانیه قاتل تنها نزار
بعد از حرفم به گوه خوردن افتاده بودم چون چشماش قرمز تر بود و بدبخت شده بودم
از دستام مهکم گرفت و منو از اتاق به بیرون کشید داشت به پایین میرفت که گفتم
#هوی وحشی دستم ولم کنننن دستم درد گرفت هق ولم کن دیگه عوضی هق در سیاهی تو طبقه ی پایین بود ولی به این سادگیا نمیشد درو دید چون با اثر انگشتش دیوارو کشید و در پیدا شد(نمیدونم چجوری بگم ولی خودتون بفهمید دیگه)
منو به داخل اونجا پرت کرد و گفت
÷دستتو برای اینکه غذا بخوری باز گذاشتم ولی تو چیکار کردی؟از این فرست استفاده کردی و خواستی فرار کنی؟هه ببین بچه جون تو تا وقتی که من نخوام نمیتونی از اینجا بری
و درو بست و رفت
یاد حرف اجوما افتادم که گفته بود
٪ببین دخترم من من نمی‌خوام اتفاقی برات بیفته و به خاطر خودت میگم این جیغو گریه‌ها برای خودت بده من اینجا آدمای زیادیو دیدم که اومدن و به خاطر سر صدای زیادشون به اتاق شکنجه رفتن به انها نه غذایی و نه ابی میدادن و هر وقتم که ارباب حوصله‌اش سر می‌رفت می‌رفت و آنها را اذیت می‌کرد
یعنی الان به من نه اب و نه غذا میدن حتی
اکه حوصله اقا سر بره میادو منو شکنجه میکنه نشستم و داهامو بغل کردم و زدم زیر گریه بعد از چند مین گشنم شد پاشدم
و به در کوبیدمو کفتم
#من گشنمهههه
هی تکرار میکردم و هی ادامه میدادم
ولی هیچی اونحارو گشتم تا بتونم دری چیزی پیدا کنم که بتونم از اونجا بیرون برم ولی هیچ دری اونجا نبود تا....
دیدگاه ها (۰)

تا اونجا سوسک دیدم من از سوسک خیلی میترسم و مثل دیوونه ها رو...

اینم از سه پارتاگه فردا وقت داشتم هم میزارمچون شنبه امتحان ر...

پارت بعدم امروز میزارم اگه تونستم سه پارت میزارم امروز بوس ب...

رسیدیم خونه وقتی از ماشین میخواستم پیاده بشم فیلیکس سری از م...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط