نیم ساعت پیش

.
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !!!
دیدگاه ها (۳)

می خواهم همسایه ی دلم باشیمن آش دهن سوز نذری بیاورمتو کاسه ی...

جـدا ڪـرده استـ هر ڪـس تـڪـﮧ اے را از وجود منچقدر این روزها ...

جهانـ ما در قابـ آینه اے خلاصـﮧ بوב کـﮧ بـﮧ هزار صورتـ تنها ...

لشڪرمـ رو بـﮧ خمـره مـے رقصنـد مـטּ امیرالمؤمنیـטּ مستانمـ

آب حوض خیلی زلال و تمیز بود صورتم و شکم و پاهام داخل آب بود ...

نام : مارتیکو پدر و مادری بی نامخواهر نداردبرادر : تاکیتونیم...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط