غزل بهانه میشود که با تو گفتگو کنم

غزل بهانه میشود , که با تو گفتگو کنم
برای درد دل فقط به شعر و واژه رو کنم

تمام لحظه ها شود پر از شمیم خاطرت
شبیه غنچه های گل تو را دوباره بو کنم

شکایتی ندارم و , گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم !!؟

نمانده راه و چاره ایی , برای دردهای من
بغیر از این که بغض را , شکسته در گلو کنم

هنوز آرزو بدل , نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را , دوباره آرزو کنم

تمام روزگار من شبیه شب سیاه شد
چقدر شام تیره را , به گریه شُستشو کنم

به آسمان نمیرسد , دعا و ضجه های من
مگر نماز عشق را , به خون دل وضو کنم
دیدگاه ها (۱)

فدای چشم قشنگت تمام بود و نبودمﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﮐﻪ ﺳﺮﻭﺩﻡ ﺑﻔﮑﺮ ﭼﺸﻢ ...

دوستت دارم اگر سوگند می خواهد , بگویا دل سنگت، مرا در بند می...

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منیاین همه دوری و پرهیز و تکبر...

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشمکه عقل و دین شده چون قصه ها ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط