شخصی برای اولین بار یک کلم دید

شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست...
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم وفکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.همین روزها . حتی همین امروز !!!!94/10/21ساعت22:35
دیدگاه ها (۳۱)

؟ حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت...

روزی معلم سر کلاس به یکی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را ...

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون ...

ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍﯼ ﺷﺐ ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ .ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿ...

#تلنگرانه شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...اولین بار بود که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط