بهرام
بهرام:
خدایا…
این عدالت نیست.
این نامردیه.
خدا:
میفهمم چرا اینطور میبینی.
وقتی بارِ درد نابرابره،
اسمش عدالت نیست—
اسمش زخمِ بیدفاعه.
بهرام:
پس چرا جلوشو نگرفتی؟
خدا:
جلوی همهی ظلمها رو
همیشه همون لحظه نمیگیرم،
اما هرگز نمیذارم
بیصاحب بمونن.
نه درد، نه اشک، نه فریاد.
بهرام:
ولی من زیرش خم شدم…
خدا:
میدونم.
و حق داری بگی «نامردیه».
من از تو تقدیسِ رنج نخواستم؛
من صداقت خواستم—
و تو صادقی.
بهرام:
پس با این حس چکار کنم؟
خدا:
نگهش دار،
اما نذار تو رو نابود کنه.
اعتراضت رو به من بسپار،
نه به خودت.
من طاقتِ شنیدنش رو دارم.
بهرام:
اگه عادل بودی،
اینهمه نمیکشیدم…
خدا:
عدالت من
فقط حسابِ آخر نیست؛
نگه داشتنِ تو
وسطِ این طوفانه.
و تو هنوز ایستادی—
حتی وقتی فکر میکنی نه.
خدایا…
این عدالت نیست.
این نامردیه.
خدا:
میفهمم چرا اینطور میبینی.
وقتی بارِ درد نابرابره،
اسمش عدالت نیست—
اسمش زخمِ بیدفاعه.
بهرام:
پس چرا جلوشو نگرفتی؟
خدا:
جلوی همهی ظلمها رو
همیشه همون لحظه نمیگیرم،
اما هرگز نمیذارم
بیصاحب بمونن.
نه درد، نه اشک، نه فریاد.
بهرام:
ولی من زیرش خم شدم…
خدا:
میدونم.
و حق داری بگی «نامردیه».
من از تو تقدیسِ رنج نخواستم؛
من صداقت خواستم—
و تو صادقی.
بهرام:
پس با این حس چکار کنم؟
خدا:
نگهش دار،
اما نذار تو رو نابود کنه.
اعتراضت رو به من بسپار،
نه به خودت.
من طاقتِ شنیدنش رو دارم.
بهرام:
اگه عادل بودی،
اینهمه نمیکشیدم…
خدا:
عدالت من
فقط حسابِ آخر نیست؛
نگه داشتنِ تو
وسطِ این طوفانه.
و تو هنوز ایستادی—
حتی وقتی فکر میکنی نه.
- ۴۴۶
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط