پارت

#پارت_1
آقای مافیا♟🎲

#آفاق

خیلی نگران مبین بودم کل هتل و دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم با ناراحتی رفتم رو تخت نشستم که یهو مبین در و باز کرد با نگرانی داخل اومد و محکم بغ.......ل......م کرد داشت به قسمت های مهم میرسید که متوجه شدم مبین داره حرف میزنه و میگه:

_آفاق... آفاق پاشو ذلیل شده دانشگات دیر شد
همون لحظه از خواب پریدم و با صورت مامانم مواجه شدم و وقتی متوجه شدم هر چیزی که دیدم خواب بوده نزدیک بود بزنم زیر گریه. سرم و محکم زدم به بالش که مامانم گفت:

_چته دختر پاشو دیگه باید بری دانشگاه

+ماماااااااااان
چرا بیدارم کردی اخهههه 😩😫

_وا این کارا چیه پاشو ساعت نزدیک هشت

با این حرف مامان مثل چی از جا پریدم تند تند اماده شدم و لقمه ای درست مردم و به دندون گرفتم و مثل جت از خونه بیرون زدم. با اخرین سرعتم خودم و به اخر کوچه رسوندم و با قیافه در هم سوسن مواجه شدم. با سرعت اومد سمتم و محکم زد تو سرم و گفت:

_ آفاق خیلی امروز دیر کردی کر بز میدونی چقدر منتظرت بودم؟

+اخ باشه باشه سوسن خانم حالا نمردی که

_کسخل مردن که چه عرض کنم الان بریم دانشگاه خانم مدیر مثل علف جلومون سبز میشه به زور باید بریم سر کلاس

تا خواستم چیزی بگم دستم و کشید و راه افتادیم .
وقتی رسیدیم به نفس نفس افتاده بودیم
که یهو چشای سوسن به کفشام افتاد و گفت:

_خاک توسرم چرا کفشات اینجوریه

+هیچی بابا مامانم. نتونسته برام بخره یکم خراب شده دیگه از وقتی بابام به خاطر بیماری قلبی فوت کرد نتونستم چیز خاصی بخرم

_اخه اینم شد حرف یادم باشه فردا دو جفت کفش برات بیارم

هیچی نگفتم و بعد از بحث کفش همراه سوسن وارد دانشگاه شدیم که یهو....
#رمان
#حمایت
#کیپاپ
#اسمات
دیدگاه ها (۰)

#پارت_2 آقای مافیا ♟🎲همراه سوسن وارد دانشگاه شدیم که یهو متو...

#پارت_3آقای مافیا ♟🎲هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی ...

خبرررررررر🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺خبررررررررر📌📌📌📌📌📌📌فالو کن📎📎📎📎📎📎📎📎📎بکم بگیر...

رمان جیمین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط