یک دشت بود و آنطرف تر دسته ای یاس

یک دشت بود و آنطرف تر دسته ای یاس
در روزگار غربت و قحطی احساس
من آب را دیدم که با چشمان پر اشک
یک علقمه فریاد زد; عباس...عباس
دیدگاه ها (۶)

چه بگویم به شما؟ هست زبانم قاصردشت لبریز شد از جمله‌ی «هل من...

#یاحضرت_رقیه_سپای دختر بچه وقتی غرق تاول میشود پابه پایش کار...

#Car

بازگشت دوباره پارت ۲:شوگا رسید بارون هنوز درحال باریدن بود و...

عشق ممنوع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط