ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۹۹(♡)
جیمین براي کم کردن سنگینی و غم فضا بحث رو عوض کرد و گفت: هنوز پرستار پیدا نکردي؟ جوزف بي حوصله و دلخور گفت نه...هر کي رو دیدم یه چیزیش لنگ میزده...میخوام بهترین باشه که همه اشوبهاي اين چند وقته از سر بچه ها بپره.. خودمم نمیدونم چرا یاد اون پرستاره کیت توي بیمارستان افتادم. به نظر دختر خوبی بود.. متفکر گفتم فك كنم یه نفر رو بشناسم. جوزف تند نگام کرد و گفت: واقعا؟ دیگه خسته شدم از دیدن ادماي رنگارنگ... لبخند زدم و متفکر گفتم اره...ولي... فک نکنم هر روز بتونه بیاد.. بادش خالی شد و کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت:باید هر روز باشه.. حالا باهاش صحبت میکنم بهت خبر میدم سر تکون داد و گفت:مرسي.. - راستي ناديا كجاست؟ جوزف كلاس نقاشي.. نفس عمیقی کشید و گفت میخوام شاد باشه بچگي کنه،به ارزوهاش
جوزف كلاس نقاشي.. نفس عمیقی کشید و گفت: میخوام شاد باشه،بچگي کنه،به ارزوهاش برسه..مثل همه بچه ها..بايد عادي باشه.. لبخند متفکري زد و تلخ گفت: عين بچگي هاي جیمین عاشق نقاشيه.. به جیمز نگاه کردم. خيلي گرفته و غمگین سرشو کج کرد و لبهاشو به هم فشرد.. چشه ؟ سرفه اي زد. صداي زنگ ايفون اومد. جیمین خودشو کج کرد و به صفحه ایفون نگاه کرد و لبخند باریکی زد و گفت: نیکوله.. و در رو باز کرد. منتظر نیکول شدیم که پرانرژي با سر و صورت سرخ از سرما دوید داخل. با دیدن من و جیمین با اشتیاق گفت: عه.. شما هم اینجایین؟ و از دیدن نورا تو بغل من همه رو ندید گرفت و چشماش برق زد و تو اومد بغلش کرد و بلند و با عشق :گفت:سلاااام عمه.. سلااام عسلم... سلام کوچولوي خوردني نورا نرم خندید. اي جااانم.. نيكول خوبي خوشگلم؟ و نورا رو به خودش چسبوند و محکم بوسیدش و سر چرخـ وند و به جوزف نگاه کرد و گفت به بهاقا داداش.. احوال شما؟ جوزف گرفته گفت: خوبی نیکول؟ یونان خوش گذشت؟ نيكول-جاي تك تكتون خالي.. جوزف گفت: بشینین برم نوشيدني بیارم. و گرفته رفت تو اتاق فك كنم از جیمین دلخور شده بود و یا یاداوري درداش براش خوشایند نبود. نیکول چشه این؟ چرا انقدر تو خودش بود؟ به
جیمین نگاه کردم.
ري ..ليست اين اوتور چند دقيقه.. و رفت سمت همون اتاق و در رو بست. لبخند زدم. خوبه که میخواد سوء تفاهم رو رفع کنه. کاش همه مشکلاتشون رفع بشه... شده؟ نيکول-چي -هيچييه كم بحث کردن و شاد گفتم: کوه خوش گذشت خانوم؟ نرم خندید و گفت یخ زديم...يخ.. جات خالي... خواستم ببرمت جیمز نذاشت. سر تکون دادم و گفتم گفت بهم. با شیطنت گفت:یکی از دوستام روانشناسه..درباره خواب گردي ازش
(♡)پارت ۲۹۹(♡)
جیمین براي کم کردن سنگینی و غم فضا بحث رو عوض کرد و گفت: هنوز پرستار پیدا نکردي؟ جوزف بي حوصله و دلخور گفت نه...هر کي رو دیدم یه چیزیش لنگ میزده...میخوام بهترین باشه که همه اشوبهاي اين چند وقته از سر بچه ها بپره.. خودمم نمیدونم چرا یاد اون پرستاره کیت توي بیمارستان افتادم. به نظر دختر خوبی بود.. متفکر گفتم فك كنم یه نفر رو بشناسم. جوزف تند نگام کرد و گفت: واقعا؟ دیگه خسته شدم از دیدن ادماي رنگارنگ... لبخند زدم و متفکر گفتم اره...ولي... فک نکنم هر روز بتونه بیاد.. بادش خالی شد و کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت:باید هر روز باشه.. حالا باهاش صحبت میکنم بهت خبر میدم سر تکون داد و گفت:مرسي.. - راستي ناديا كجاست؟ جوزف كلاس نقاشي.. نفس عمیقی کشید و گفت میخوام شاد باشه بچگي کنه،به ارزوهاش
جوزف كلاس نقاشي.. نفس عمیقی کشید و گفت: میخوام شاد باشه،بچگي کنه،به ارزوهاش برسه..مثل همه بچه ها..بايد عادي باشه.. لبخند متفکري زد و تلخ گفت: عين بچگي هاي جیمین عاشق نقاشيه.. به جیمز نگاه کردم. خيلي گرفته و غمگین سرشو کج کرد و لبهاشو به هم فشرد.. چشه ؟ سرفه اي زد. صداي زنگ ايفون اومد. جیمین خودشو کج کرد و به صفحه ایفون نگاه کرد و لبخند باریکی زد و گفت: نیکوله.. و در رو باز کرد. منتظر نیکول شدیم که پرانرژي با سر و صورت سرخ از سرما دوید داخل. با دیدن من و جیمین با اشتیاق گفت: عه.. شما هم اینجایین؟ و از دیدن نورا تو بغل من همه رو ندید گرفت و چشماش برق زد و تو اومد بغلش کرد و بلند و با عشق :گفت:سلاااام عمه.. سلااام عسلم... سلام کوچولوي خوردني نورا نرم خندید. اي جااانم.. نيكول خوبي خوشگلم؟ و نورا رو به خودش چسبوند و محکم بوسیدش و سر چرخـ وند و به جوزف نگاه کرد و گفت به بهاقا داداش.. احوال شما؟ جوزف گرفته گفت: خوبی نیکول؟ یونان خوش گذشت؟ نيكول-جاي تك تكتون خالي.. جوزف گفت: بشینین برم نوشيدني بیارم. و گرفته رفت تو اتاق فك كنم از جیمین دلخور شده بود و یا یاداوري درداش براش خوشایند نبود. نیکول چشه این؟ چرا انقدر تو خودش بود؟ به
جیمین نگاه کردم.
ري ..ليست اين اوتور چند دقيقه.. و رفت سمت همون اتاق و در رو بست. لبخند زدم. خوبه که میخواد سوء تفاهم رو رفع کنه. کاش همه مشکلاتشون رفع بشه... شده؟ نيکول-چي -هيچييه كم بحث کردن و شاد گفتم: کوه خوش گذشت خانوم؟ نرم خندید و گفت یخ زديم...يخ.. جات خالي... خواستم ببرمت جیمز نذاشت. سر تکون دادم و گفتم گفت بهم. با شیطنت گفت:یکی از دوستام روانشناسه..درباره خواب گردي ازش
- ۶.۰k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط