رمان گرگینه ی من
p³⁹
جیمین : نگفته؟!...اوک من میگم...
⁵ مین بعد
بعد اینکه پدر کوک مادر ته رو دزدید پدر تهدید زن دیگه گرفت که بچشون شدم من...ته و کوک فرار کردن...³⁰ سال بعد هر چقدر به پدر گفتم من فرمانروا باشم گفت ته ی روز برمی گرده... میخوام نابودش کنم جسدش رو ببرم برای پدرم بگم بیا اینم از فرمانروات بیا...بزار روی تخت پادشاهی..چرا منتظری بیا جلو...
ات : این به ته هیچ ربطی نداره
جیمین : چرا داره...اگه اون عوضی وجود نداشته باشه من فرمانروا میشم(اولش با داد و بعد نیشخند)
ات : اشک هامو پاک کردم و به چشاش زل زدم..لطفاً با ته کاری نداشته باش...منو بکش
جیمین:...
جیمین : نگفته؟!...اوک من میگم...
⁵ مین بعد
بعد اینکه پدر کوک مادر ته رو دزدید پدر تهدید زن دیگه گرفت که بچشون شدم من...ته و کوک فرار کردن...³⁰ سال بعد هر چقدر به پدر گفتم من فرمانروا باشم گفت ته ی روز برمی گرده... میخوام نابودش کنم جسدش رو ببرم برای پدرم بگم بیا اینم از فرمانروات بیا...بزار روی تخت پادشاهی..چرا منتظری بیا جلو...
ات : این به ته هیچ ربطی نداره
جیمین : چرا داره...اگه اون عوضی وجود نداشته باشه من فرمانروا میشم(اولش با داد و بعد نیشخند)
ات : اشک هامو پاک کردم و به چشاش زل زدم..لطفاً با ته کاری نداشته باش...منو بکش
جیمین:...
- ۴.۶k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط