عروسفراری
عروس_فراری
پارت¹⁰
با زدن رژ قرمز به ل...بام کارم تموم شد...
نگاهی به خودم انداختم...
بد نشدم...
با باز شدن در زود چرخیدم سمت در...
تهیونگ با کت و شلوار مشکی رنگش به سمتم اومد...
بی تفاوت گفت...
تهیونگ: پایین منتظرتم
بعد از تموم شدن جملش از اتاق خارج شد...
کفاشای راحتیمو در میارم و کفش های قرمز رنگو که پاشنش ده سانت بود رو میپوشم...
با عجله از اتاق خارج میشم...
توی راه جیمین رو دیدم...
هنوز بخاطر اینکه اون روز گولم زد نتونستم رابطمو باهاش خوب کنم...
خواستم از کنارش رد شم که محکم بازمو میون دستش گرفت...
سوتی زد...
جیمین: تهیونگ عجب چیزی گیر آورده ها
سعی کردم تا بازومو از دستش بکشم بیرون...
اما اون ثابت نگهداشتنم...
مجبور شدم برگردم سمتش و باهاش چشم تو چشم شم...
ولم کن
لحنم اینقدر دستوری بود که...
ابروهاشو بالا داد و بازمو ول کرد...
بدون اینکه بزاره چیزی بگه...
زود اونجا رو ترک کردم، وقتی به ماشین نزدیک شدم رفتم سمت در عقب و بازش کردم، میخواستم بشینم اما با صدای تهیونگ سر جام ایستادم...
تهیونگ: راننده شخصیت نیستم بیا جلو
لب پاینمو به دندون گرفتم و به آرومی یکی کوبیدم به پیشونیم در عقب رو بستم...
به سمت در جلو کردم...
با باز کردنش نشستم بی حرف ماشین رو روشن کرد و به حرکت درآورد...
با خودم رو رودرواسی داشتم تا سوالی که درحال خوردم مغزم بود رو ازش بپرسم یا نه...
آقای کیم!
صداشو بلند نکرد...
زیر چشمی نگاهی بهش میندازم...
با جدیت درحال رانندگی بود...
داریم کجا میریم؟
تهیونگ: وقتی رسیدیم نقشه رو بهت میگم
از پنجره به بیرون رو نگاه میکردم...
به آدم ها...
به عابر پیاده...
به پرنده هایی که روی سیم برق نشسته بودن...
جوری بهشون زل زده بودم که انگار اولین باره اینارو میبینم...
سرمو به شیشه ماشین تیکه دادم...
چشمامو بستم و خودمو توی مکان سیاه تصور کردم...
بی هیچ دغدغه...
ترس...
نگرانی...
با توقف ماشین چشمامو باز کردم...
تهیونگ: نقشه اینه من تورو میفروشم
شرط: ۱٠ کامنت بزارین تا پارت بعدی رو بزارم
پارت¹⁰
با زدن رژ قرمز به ل...بام کارم تموم شد...
نگاهی به خودم انداختم...
بد نشدم...
با باز شدن در زود چرخیدم سمت در...
تهیونگ با کت و شلوار مشکی رنگش به سمتم اومد...
بی تفاوت گفت...
تهیونگ: پایین منتظرتم
بعد از تموم شدن جملش از اتاق خارج شد...
کفاشای راحتیمو در میارم و کفش های قرمز رنگو که پاشنش ده سانت بود رو میپوشم...
با عجله از اتاق خارج میشم...
توی راه جیمین رو دیدم...
هنوز بخاطر اینکه اون روز گولم زد نتونستم رابطمو باهاش خوب کنم...
خواستم از کنارش رد شم که محکم بازمو میون دستش گرفت...
سوتی زد...
جیمین: تهیونگ عجب چیزی گیر آورده ها
سعی کردم تا بازومو از دستش بکشم بیرون...
اما اون ثابت نگهداشتنم...
مجبور شدم برگردم سمتش و باهاش چشم تو چشم شم...
ولم کن
لحنم اینقدر دستوری بود که...
ابروهاشو بالا داد و بازمو ول کرد...
بدون اینکه بزاره چیزی بگه...
زود اونجا رو ترک کردم، وقتی به ماشین نزدیک شدم رفتم سمت در عقب و بازش کردم، میخواستم بشینم اما با صدای تهیونگ سر جام ایستادم...
تهیونگ: راننده شخصیت نیستم بیا جلو
لب پاینمو به دندون گرفتم و به آرومی یکی کوبیدم به پیشونیم در عقب رو بستم...
به سمت در جلو کردم...
با باز کردنش نشستم بی حرف ماشین رو روشن کرد و به حرکت درآورد...
با خودم رو رودرواسی داشتم تا سوالی که درحال خوردم مغزم بود رو ازش بپرسم یا نه...
آقای کیم!
صداشو بلند نکرد...
زیر چشمی نگاهی بهش میندازم...
با جدیت درحال رانندگی بود...
داریم کجا میریم؟
تهیونگ: وقتی رسیدیم نقشه رو بهت میگم
از پنجره به بیرون رو نگاه میکردم...
به آدم ها...
به عابر پیاده...
به پرنده هایی که روی سیم برق نشسته بودن...
جوری بهشون زل زده بودم که انگار اولین باره اینارو میبینم...
سرمو به شیشه ماشین تیکه دادم...
چشمامو بستم و خودمو توی مکان سیاه تصور کردم...
بی هیچ دغدغه...
ترس...
نگرانی...
با توقف ماشین چشمامو باز کردم...
تهیونگ: نقشه اینه من تورو میفروشم
شرط: ۱٠ کامنت بزارین تا پارت بعدی رو بزارم
- ۵.۲k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط