خسته اممیفهمی؟کوچه ها غمگینندلکنت پنجره ام،صورت ماه تو میخواهد و نیستحجم سنگین سکوتلابه لای ضربان دل شبها جاریستپچ پچی گفت: نمی آیی و منپشت خمیازه ی ماهدر پریشانیهر واژه فقطزیر لباسـم تو وخاطره را گاز زدم