حتا نمیشود به خانه برگشت

حتا نمی‌شود به خانه برگشت
چه برسد به اینکه بتوانی از پنجره بیرون کنی
مرگی را که در به رویش باز کردی


فکر کن
ابرها آنقدر گریه کرده‌اند
سیل، خانه‌ای را برده به جایی نامشخص
و تو بازمانده‌ای هستی
که یادت رفته من گورم را گم کرده‌ام

دلتنگی‌ات
مثل گریه کردن بالای گوری خالی ست

#حامد_اینانلو
#خون_ریزی_داخلی
دیدگاه ها (۱)

- آنقدر در اعماقِ سکوت فرو رفته بودم که اشیاء را می شنیدم!صد...

لابد زمان های قدیم اینطور بوده،که دلشان به چشمشان وصل بوده ....

ما را که غرقه ایمندانی چه حالت است....#سعدی

زبَس نِشستـم و با شب حـَدیث غـم گُفتم،زِ غُصه رنگ من و رنگ ش...

تو رفته ای و حاصل تفریق تو از این شهر، چیزی شده که در باورت ...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط