پارت
پارت ۴۹
لیژان..من میرم نجاتشون بدم دیگه نمیتونم بیشترزاین منطزر بمونم
چنگ..دیوونه شودی وقتی شوکای و بقیه که انقد قوین گیر افتادن بعدتومیتونی شکستشون بدی ها
لیژان..اوناهم وانگ هم ژانو گرفتم بعدانتظارداری هیچ کاری نکنم تااوناروبکشن
یوشوشین..درست میگی بایدنجاتشون بدیم
چنگ ..دوتاتون دیوونه شدین من که نمیام
لیژان و یوشوشین خاستن برن که یهو چنگ جیق زدوگفت
چنگ..بچه ها اونورونگا کنید چندتا قاتل کنارتونن
یهولیژان کناردرختارونگاکرد جیق زد
دینگ یوشی ..ژان تو اینجا چیکار میکنی وانگ کجاست ییبو کجاست
شوکای .. احمقی یا خودتو زدی به احمقی اون دهنش بسته هست میخوایی چجوری بهت بگه
چن ژیوان .. خب دهنشو باز کنین اگه دستم باز بود میتونستم دهنشو باز کنم
شوکای..اگه دست ما باز بود این کارو نمیکردیم
ژان که بعث اینا داشت حرص میخورد و نمیتونست چیزی بگه
رئیس قاتلا به زندان اومد و گفت
رئیس قاتلا ..اون دختره پرو و شوکای بیارین بیرون
سربازا ..بله قربان
چن ژیوان ..اگه دستت بهشون بخوره میدونم چیکارت کنم
رئیس.. نگران نباش نوبت توهم میرسه بیارینشون
بردنشون تو جنگل دوتا گرگ گرسنه تو جنگل بودن میخواستن ژان وشوکای بندازن جلوی اونا
شوکای.. فکر کردی نمیدونم کی هستی
رئیس قاتلا ..نقابشو برداشت ژان دید که برادر شوکای لینگ هه هست
ژان.. هه عوضی رزل چطور میتونی برادر خودتو بکشی
لینگ هه ..چرا نتونم اون برادر من نیست فقط دشمنمه
شوکای.. این چیزیه که تو فکر میکنی داشتن برادری مثل تو برای من مثل نگه داشتن یه جفت کفش کهنهای
لینگ هه .. فکر کردی خیلی بهتر از منی چونکه کوچیک تری ولی ولیعهد شدی واقعیت اینه من خیلی باهوش تر از توهم
شوکای.. تو باهوش تر نیستی تو حرص قدرت داری تمع تاج تخت داری و خیلی بدبخت بیچاره هستی دلم برات میسوزه
لینگ هه ..تو دلت برای خودت بسوزه
ژان.. تو با برادرت دشمنی با من و بقیه شاهزاده ها چرا دشمنی مگه چیکارت کردیم
لینگ هه .. شماها تقسیرتون اینه که باهاش دوست شدین
ژان..با ییبو چیکار کردین
لینگ هه ..اونو از پرتگاه پرت کردیم پایین و مرد
ژان .. تو یه اشغال هستی برات متاسفم
لینگ هه.. تو برای خودت متاسف باش که قراره غذای گرگا بشی
اونارو به درخت وصل کرد که داشت میشکست و اگه میفتادن تو دهن گرگا میفتادن
لینگ هه خودش رفت و دوتا سرباز اونجا گذاشت که بعد از خورده شدن اونا بیان دوباره
ژان..حالا چیکار کنیم
شوکای.. بزار فکر کنم
شاخه داشت میشکست
گرگ های گرسنه ارلحضه منطزره این بودن که ژان شوکای بیوفتن پایین تابخورنشون
ژان..دیگه نمیتون تحمل کنم
شوکای ..یکم دیگه تحمل کن قول میدم ازین جاببرمت
ژان داشت مقاومت میکرد که یهو افتاد پایین
لیژان..من میرم نجاتشون بدم دیگه نمیتونم بیشترزاین منطزر بمونم
چنگ..دیوونه شودی وقتی شوکای و بقیه که انقد قوین گیر افتادن بعدتومیتونی شکستشون بدی ها
لیژان..اوناهم وانگ هم ژانو گرفتم بعدانتظارداری هیچ کاری نکنم تااوناروبکشن
یوشوشین..درست میگی بایدنجاتشون بدیم
چنگ ..دوتاتون دیوونه شدین من که نمیام
لیژان و یوشوشین خاستن برن که یهو چنگ جیق زدوگفت
چنگ..بچه ها اونورونگا کنید چندتا قاتل کنارتونن
یهولیژان کناردرختارونگاکرد جیق زد
دینگ یوشی ..ژان تو اینجا چیکار میکنی وانگ کجاست ییبو کجاست
شوکای .. احمقی یا خودتو زدی به احمقی اون دهنش بسته هست میخوایی چجوری بهت بگه
چن ژیوان .. خب دهنشو باز کنین اگه دستم باز بود میتونستم دهنشو باز کنم
شوکای..اگه دست ما باز بود این کارو نمیکردیم
ژان که بعث اینا داشت حرص میخورد و نمیتونست چیزی بگه
رئیس قاتلا به زندان اومد و گفت
رئیس قاتلا ..اون دختره پرو و شوکای بیارین بیرون
سربازا ..بله قربان
چن ژیوان ..اگه دستت بهشون بخوره میدونم چیکارت کنم
رئیس.. نگران نباش نوبت توهم میرسه بیارینشون
بردنشون تو جنگل دوتا گرگ گرسنه تو جنگل بودن میخواستن ژان وشوکای بندازن جلوی اونا
شوکای.. فکر کردی نمیدونم کی هستی
رئیس قاتلا ..نقابشو برداشت ژان دید که برادر شوکای لینگ هه هست
ژان.. هه عوضی رزل چطور میتونی برادر خودتو بکشی
لینگ هه ..چرا نتونم اون برادر من نیست فقط دشمنمه
شوکای.. این چیزیه که تو فکر میکنی داشتن برادری مثل تو برای من مثل نگه داشتن یه جفت کفش کهنهای
لینگ هه .. فکر کردی خیلی بهتر از منی چونکه کوچیک تری ولی ولیعهد شدی واقعیت اینه من خیلی باهوش تر از توهم
شوکای.. تو باهوش تر نیستی تو حرص قدرت داری تمع تاج تخت داری و خیلی بدبخت بیچاره هستی دلم برات میسوزه
لینگ هه ..تو دلت برای خودت بسوزه
ژان.. تو با برادرت دشمنی با من و بقیه شاهزاده ها چرا دشمنی مگه چیکارت کردیم
لینگ هه .. شماها تقسیرتون اینه که باهاش دوست شدین
ژان..با ییبو چیکار کردین
لینگ هه ..اونو از پرتگاه پرت کردیم پایین و مرد
ژان .. تو یه اشغال هستی برات متاسفم
لینگ هه.. تو برای خودت متاسف باش که قراره غذای گرگا بشی
اونارو به درخت وصل کرد که داشت میشکست و اگه میفتادن تو دهن گرگا میفتادن
لینگ هه خودش رفت و دوتا سرباز اونجا گذاشت که بعد از خورده شدن اونا بیان دوباره
ژان..حالا چیکار کنیم
شوکای.. بزار فکر کنم
شاخه داشت میشکست
گرگ های گرسنه ارلحضه منطزره این بودن که ژان شوکای بیوفتن پایین تابخورنشون
ژان..دیگه نمیتون تحمل کنم
شوکای ..یکم دیگه تحمل کن قول میدم ازین جاببرمت
ژان داشت مقاومت میکرد که یهو افتاد پایین
- ۲.۱k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط