شدو جونگ کوک آروم شد ولی نگاهش هنوز تیز بود
"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁵"
شدو (جونگ کوک) آروم شد، ولی نگاهش هنوز تیز بود.
سونگ هو با همون لبخند گفت:
"خب… پس بعداً صحبت میکنیم. امیدوارم شدو هم تو اون موقع مهربون باشه!"
یونجی با یه لبخند مصنوعی گفت: "حتماً!"
سونگ هو آروم عقب رفت، ولی نگاهش هنوز رو یونجی بود.
وقتی سونگ هو دور شد، شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی سرشو بالا گرفت و چشماش با تهدید به سونگ هو نگاه کرد.
یونجی زیر لب گفت:
"جونگ کوک… خواهش میکنم… کنترل کن!"
جونگ کوک (شدو) با یه "میو" آروم، نگاهشو از سونگ هو برداشت.
ولی توی اون نگاه، یه قول نانوشته بود…
"دفعه بعد، اگه بازم به یونجی نزدیک بشی… من دیگه فقط یه گربهی ملوس نیستم."
سونگ هو با لبخند کمرنگی، کمی به یونجی نزدیکتر شد. انگار که اصلاً متوجه نشده یونجی سعی داره فاصلهشو حفظ کنه، یا شاید به عمد این کارو میکرد.
یونجی که نمیخواست بیش از حد ضایعش کنه، آروم نشست، ولی تمام تلاشش رو میکرد که حواسش به سونگ هو نباشه. برای همین دستش رو برد سمت شدو و شروع کرد به نوازش کردنش.
شدو (جونگ کوک) که هنوز اعصابش از حضور سونگ هو خرد بود، وقتی حس کرد یونجی داره نوازشش میکنه، یه لحظه آروم شد. اما نگاهش از سونگ هو برداشته نشد.
یونجی دستش رو روی سر شدو کشید، انگشتاشو توی موهای نرمش فرو برد. شدو یه "میو" آروم کرد و کمی خودش رو به دست یونجی نزدیکتر کرد. تمام توجه یونجی به شدو بود.
اما درست همون لحظه…
سونگ هو که تا الان فقط نزدیک شده بود، آروم دستش رو جلو برد… و روی رون یونجی گذاشت.
بدنش خشک شد.
چشماش کمی گشاد شد و حس کرد نفسش بند اومده. انگشتای سونگ هو روی پوستش حس میشد.
شدو (جونگ کوک) اون لحظه کامل دیدش.
چشماش از عصبانیت برق زد.
دندونای نیشش کمی بیرون اومد و پنجههاش از حالت جمعشده بیرون زدن.
"غــــــــررررر…"
صدای خرخر تهدیدآمیز شدو بلند شد.
سونگ هو یه لحظه ایست کرد و نگاهی به گربه انداخت. لبخندش کمی محو شد، اما بعد پوزخند زد.
"چیه شدو؟ حسودی میکنی؟!"
شدو غرششو شدیدتر کرد. چشماش به وضوح خطرناک شده بودن.
انگار یه قدم دیگه برداره، دیگه گربه باقی نمیمونه!
یونجی سریع دستش رو گذاشت روی دست سونگ هو و محکم اونو پس زد.
بعد تظاهر کرد که مشغول شدو شده و با دستاش نوازشش کرد، اما در گوشش آروم گفت:
ادامه دارد...!؟
شدو (جونگ کوک) آروم شد، ولی نگاهش هنوز تیز بود.
سونگ هو با همون لبخند گفت:
"خب… پس بعداً صحبت میکنیم. امیدوارم شدو هم تو اون موقع مهربون باشه!"
یونجی با یه لبخند مصنوعی گفت: "حتماً!"
سونگ هو آروم عقب رفت، ولی نگاهش هنوز رو یونجی بود.
وقتی سونگ هو دور شد، شدو (جونگ کوک) توی بغل یونجی سرشو بالا گرفت و چشماش با تهدید به سونگ هو نگاه کرد.
یونجی زیر لب گفت:
"جونگ کوک… خواهش میکنم… کنترل کن!"
جونگ کوک (شدو) با یه "میو" آروم، نگاهشو از سونگ هو برداشت.
ولی توی اون نگاه، یه قول نانوشته بود…
"دفعه بعد، اگه بازم به یونجی نزدیک بشی… من دیگه فقط یه گربهی ملوس نیستم."
سونگ هو با لبخند کمرنگی، کمی به یونجی نزدیکتر شد. انگار که اصلاً متوجه نشده یونجی سعی داره فاصلهشو حفظ کنه، یا شاید به عمد این کارو میکرد.
یونجی که نمیخواست بیش از حد ضایعش کنه، آروم نشست، ولی تمام تلاشش رو میکرد که حواسش به سونگ هو نباشه. برای همین دستش رو برد سمت شدو و شروع کرد به نوازش کردنش.
شدو (جونگ کوک) که هنوز اعصابش از حضور سونگ هو خرد بود، وقتی حس کرد یونجی داره نوازشش میکنه، یه لحظه آروم شد. اما نگاهش از سونگ هو برداشته نشد.
یونجی دستش رو روی سر شدو کشید، انگشتاشو توی موهای نرمش فرو برد. شدو یه "میو" آروم کرد و کمی خودش رو به دست یونجی نزدیکتر کرد. تمام توجه یونجی به شدو بود.
اما درست همون لحظه…
سونگ هو که تا الان فقط نزدیک شده بود، آروم دستش رو جلو برد… و روی رون یونجی گذاشت.
بدنش خشک شد.
چشماش کمی گشاد شد و حس کرد نفسش بند اومده. انگشتای سونگ هو روی پوستش حس میشد.
شدو (جونگ کوک) اون لحظه کامل دیدش.
چشماش از عصبانیت برق زد.
دندونای نیشش کمی بیرون اومد و پنجههاش از حالت جمعشده بیرون زدن.
"غــــــــررررر…"
صدای خرخر تهدیدآمیز شدو بلند شد.
سونگ هو یه لحظه ایست کرد و نگاهی به گربه انداخت. لبخندش کمی محو شد، اما بعد پوزخند زد.
"چیه شدو؟ حسودی میکنی؟!"
شدو غرششو شدیدتر کرد. چشماش به وضوح خطرناک شده بودن.
انگار یه قدم دیگه برداره، دیگه گربه باقی نمیمونه!
یونجی سریع دستش رو گذاشت روی دست سونگ هو و محکم اونو پس زد.
بعد تظاهر کرد که مشغول شدو شده و با دستاش نوازشش کرد، اما در گوشش آروم گفت:
ادامه دارد...!؟
- ۳.۶k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط