اسم عشق خوب یا بد
اسم عشق خوب یا بد
پارت ۳۶
[ویو آنالی]
دنیای کثیف مافیا ها... که فقط خودشون حق حکومت دارن
دنیای کثیفی که اگر تمام عزیزانت کشته شد حق شکایت نداری...
اگه قدرت داری تو هم اون نابود کن اگر نه که با غمشون زندگی کن
جونگ کوک همون طور که دستم گرفته بود بلند شد
به سمت میزی رفت...یکم که دقت کردم داداشم و پسرش بودن
ایستاده سرم پایین بود
جونگ کوک: پارک هانجون...خواهر خوشگلت ببین... شاید دیگه نبینیش
دست یکی روی شونم احساس کردم
دانته: آنا ببخشید...من متاسفم
هانجون: مردک قرارمون این نبود... آنا تو همچین مکانی چیکار داره ؟
جونگ کوک با تمسخر گفت
جونگ کوک: عروسک خوبیه... همین کافی نیست
هانجون: دهنت ببند عوضی....
قهقهه مسخره جونگ کوک تو گوشم پیچید...نگاه تلخ دانته روم بود
نگاه داداشم که انگار من هیچ ارزشی ندارم فقط یک قرارداد هستم
دانته: آنا یک حرفی بزن چرا ساکتی ؟
[ پارک دانته= دانته]
چیزی نگفتم فقط چشمام از همه چیز دزدیدم
یهو صدای عجیبی داخل مکان پخش شد
جونگ کوک محکم دستم فشرد و از مکان خارج شد..... به ماشین رسید
در ماشین باز کرد و من انداخت داخل ماشین و با قفل کردن ماشین رفت
صدای شلیک اسلحه به وضوع شنده می شد
فقط با نگاه های ترسیده به بیرون نگاه می کردم
تقه ای به شیشه خورد...سرم برگردوندم....مرد سیاه پوش بود
مرد: زود باش بیا بیرون کوچولو...
به حرفش اهمیت ندادم.. فقط به روبروم زل زدم
پارت ۳۶
[ویو آنالی]
دنیای کثیف مافیا ها... که فقط خودشون حق حکومت دارن
دنیای کثیفی که اگر تمام عزیزانت کشته شد حق شکایت نداری...
اگه قدرت داری تو هم اون نابود کن اگر نه که با غمشون زندگی کن
جونگ کوک همون طور که دستم گرفته بود بلند شد
به سمت میزی رفت...یکم که دقت کردم داداشم و پسرش بودن
ایستاده سرم پایین بود
جونگ کوک: پارک هانجون...خواهر خوشگلت ببین... شاید دیگه نبینیش
دست یکی روی شونم احساس کردم
دانته: آنا ببخشید...من متاسفم
هانجون: مردک قرارمون این نبود... آنا تو همچین مکانی چیکار داره ؟
جونگ کوک با تمسخر گفت
جونگ کوک: عروسک خوبیه... همین کافی نیست
هانجون: دهنت ببند عوضی....
قهقهه مسخره جونگ کوک تو گوشم پیچید...نگاه تلخ دانته روم بود
نگاه داداشم که انگار من هیچ ارزشی ندارم فقط یک قرارداد هستم
دانته: آنا یک حرفی بزن چرا ساکتی ؟
[ پارک دانته= دانته]
چیزی نگفتم فقط چشمام از همه چیز دزدیدم
یهو صدای عجیبی داخل مکان پخش شد
جونگ کوک محکم دستم فشرد و از مکان خارج شد..... به ماشین رسید
در ماشین باز کرد و من انداخت داخل ماشین و با قفل کردن ماشین رفت
صدای شلیک اسلحه به وضوع شنده می شد
فقط با نگاه های ترسیده به بیرون نگاه می کردم
تقه ای به شیشه خورد...سرم برگردوندم....مرد سیاه پوش بود
مرد: زود باش بیا بیرون کوچولو...
به حرفش اهمیت ندادم.. فقط به روبروم زل زدم
- ۲۱.۹k
- ۰۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط