گر به ی وحشی
گــر بهـ ـیـ وحشی
pt 56
ویو نویسنده:
☆تو راه☆
رین: باجی...
باجی: بله
رین: من... خب... نمیتونم...
باجی: ها؟
رین: نمیتونم تو چشای کازو نگا کنم... بعد از اون همه محبت من ولش کردمو بعدش... خب...
باجی: مهم نیس چه اتفاقایی افتاده... مهم اینه که الان میتونی ببینیش.. بعدش میتونی ازش عذر خاهی کنی...
رین: اوهوم *ناناعت*
♡پرش ب موقعی که رسیدن ♡
کریه: عه بلاخره اومدن
ران: دیر کردین..
رین: ....
؟؟؟: نباید انقد دیر میومدی... هنوزم عوض نشدی...
رین: کازو... تورا...
کازوتورا: رین... خب.... م.. ممنون...*سرخ *
ران: این حرفا رو نداره که... بعدشم... رین عمرا بدون تو میومد...
رین: ه... هوی ران حواست به دهنت باشه *عصبی*
اما: خب...؟
باجی: خب؟ کازو بیا... تو میای خونه ی ما...
رین و اما: واتتتتت؟
باجی و دراکن: مشکلش چیه؟*تیک عصبی*
رین و اما: هی.. هیچی.....
خلاصه با کازوتورا رفتن خونه و...
♡تو خونه♡
رین: اخییییی... خسته شدممممم...
باجی: خوبه حالا کاری نکردی....
رین: باجی... کاری نکن پاشم..
باجی: جرعتشو نداری
رین: پدر گوربه وایسا ببینم...
باجی: نمیخام ببینی...*دوییدن*
کازوتورا: خدا ب خیر کنه اگه هر روز وضتون همین باشه
باجی و رین: خفه...
رین میخاس بزنه تو گوش باجی که یهو دست رینو گرفتو بلندش کرد
رین: باجیییییی... ولم کنننن... اییییی دستمممم... ولم کننننن...
باجی: میخاس مسخره بازی در نیاری...
رین: گههه خوردممم ولممم کننننن
باجی: کامل بگو
رین: رین از ددی عذر میخاااددددد.... ولم کنننننننننننن...*بچه*
باجی: دختر خوب...
بعدم اروم گذاشتش زمین...
کازوتورا: ی سوال شما همیشه همین کارو میکنین؟
رین: بدبختانه اره....
باجی: یکاری نکن که..
رین: غلط کردم گه خوردم ( بچه رید ب خودش 😂)
کازوتورا : چیکارش کردی این بنده خدا رو؟
باجی: خودش میدونه...
رین: حالا... من میرم ی چیزی بیارم بخوریم...
رین رفت تو اشپز خونه و شرو کرد ب درست کردن موچیو خوراکی که کازو از رو کرمش به باجی ی چیزی گفت و باجی هم نیشخند زد...
رفت پشت رین از پشت بغلش کرد و چونه ی رینو گرفت و باهاش کیس رفت...
☆ چن مین بعد ☆
*جدا شدن*
ربن: ب.. باجی؟... این برا چی بود؟*سرخ شدن *
باجی: همینجوری*نیشخند *
رین: گ... گمشو...
باجی: نمیخام...
رین: پس میتونی بقیشو خودت درس کنی؟
باجی: اره بده..
رین هم باجی رو بوسیدو رف پیش کازو نشست....
pt 56
ویو نویسنده:
☆تو راه☆
رین: باجی...
باجی: بله
رین: من... خب... نمیتونم...
باجی: ها؟
رین: نمیتونم تو چشای کازو نگا کنم... بعد از اون همه محبت من ولش کردمو بعدش... خب...
باجی: مهم نیس چه اتفاقایی افتاده... مهم اینه که الان میتونی ببینیش.. بعدش میتونی ازش عذر خاهی کنی...
رین: اوهوم *ناناعت*
♡پرش ب موقعی که رسیدن ♡
کریه: عه بلاخره اومدن
ران: دیر کردین..
رین: ....
؟؟؟: نباید انقد دیر میومدی... هنوزم عوض نشدی...
رین: کازو... تورا...
کازوتورا: رین... خب.... م.. ممنون...*سرخ *
ران: این حرفا رو نداره که... بعدشم... رین عمرا بدون تو میومد...
رین: ه... هوی ران حواست به دهنت باشه *عصبی*
اما: خب...؟
باجی: خب؟ کازو بیا... تو میای خونه ی ما...
رین و اما: واتتتتت؟
باجی و دراکن: مشکلش چیه؟*تیک عصبی*
رین و اما: هی.. هیچی.....
خلاصه با کازوتورا رفتن خونه و...
♡تو خونه♡
رین: اخییییی... خسته شدممممم...
باجی: خوبه حالا کاری نکردی....
رین: باجی... کاری نکن پاشم..
باجی: جرعتشو نداری
رین: پدر گوربه وایسا ببینم...
باجی: نمیخام ببینی...*دوییدن*
کازوتورا: خدا ب خیر کنه اگه هر روز وضتون همین باشه
باجی و رین: خفه...
رین میخاس بزنه تو گوش باجی که یهو دست رینو گرفتو بلندش کرد
رین: باجیییییی... ولم کنننن... اییییی دستمممم... ولم کننننن...
باجی: میخاس مسخره بازی در نیاری...
رین: گههه خوردممم ولممم کننننن
باجی: کامل بگو
رین: رین از ددی عذر میخاااددددد.... ولم کنننننننننننن...*بچه*
باجی: دختر خوب...
بعدم اروم گذاشتش زمین...
کازوتورا: ی سوال شما همیشه همین کارو میکنین؟
رین: بدبختانه اره....
باجی: یکاری نکن که..
رین: غلط کردم گه خوردم ( بچه رید ب خودش 😂)
کازوتورا : چیکارش کردی این بنده خدا رو؟
باجی: خودش میدونه...
رین: حالا... من میرم ی چیزی بیارم بخوریم...
رین رفت تو اشپز خونه و شرو کرد ب درست کردن موچیو خوراکی که کازو از رو کرمش به باجی ی چیزی گفت و باجی هم نیشخند زد...
رفت پشت رین از پشت بغلش کرد و چونه ی رینو گرفت و باهاش کیس رفت...
☆ چن مین بعد ☆
*جدا شدن*
ربن: ب.. باجی؟... این برا چی بود؟*سرخ شدن *
باجی: همینجوری*نیشخند *
رین: گ... گمشو...
باجی: نمیخام...
رین: پس میتونی بقیشو خودت درس کنی؟
باجی: اره بده..
رین هم باجی رو بوسیدو رف پیش کازو نشست....
- ۲.۵k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط