باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل

باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل
قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل

یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد
سر احساس مرا بر در و دیوار غزل

دوستت دارم و انگار مرا می سنجند
لحظه ها، ثانیه ها باز به معیار غزل

جمله ی آخر شعرم چه قشنگ است قلم
رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل !


محمد علی بهمنی
دیدگاه ها (۴)

بهترین و کوتاه ترین داستان جهان ؛هیچ حواسم نبود ، دو فنجان ر...

حکایت عجیبی است ؛ به شب که میرسیم دردهایمان " به روز " میش...

نیمه‌جان با نفَسِ بوی تو برمی‌گردداین مبارز که به اردوی تو ب...

برو ای باد بدان سوی که من دانم و توخیمه زن بر سر آن کوی که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط