سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم

سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم

قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم

عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم

بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم

همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم

این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم
دیدگاه ها (۲)

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ...ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ !!ﻫﻴﭽﻜﺲ, ﺩﻳگرﯼ ...

به تمامِ دستهایی کهعاشقانه به سمتم آمدندگفتم نهاز ترسِ از دس...

برگرد بیا ... خدا نگهدارم نیست!!یک ثانیه گریه دست بردارم نیس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط